تمام

/tamAm/

    whole
    complete
    full
    integral
    round
    the whole
    all
    fully entirely
    [adj.] whole
    round (as a number)
    [n.] thewhole
    down
    downright
    entire
    even
    every
    expiration
    solid
    lions share
    livelong
    through
    up
    out
    over
    perfect
    throughout
    finished
    wide_

فارسی به انگلیسی

تمام اهنگی
wholly, musical

تمام پا
shank

تمام دخترها
all (of the) girls

تمام در
throughout

تمام رخ
full-faced

تمام رسمی
full

تمام رنگی
coloured by technicolor

تمام روز
daylong

تمام سالی
perennial

تمام شب
overnight

تمام شدن
conclude, cost, end, exhaustion, expire, finish, lapse, to be finished, to full (as the moon), to go out of print

تمام شدن سوخت موشک و ورود ان به مرحله افت ازاد
burnout

تمام شدن سوخت موشک و ورود ان به مرحله دورافکنی
burnout

تمام شدنی
exhaustible

تمام شده
finished, closed book

تمام عیار
of standard purity, sterling, genuine, absolute, all-out, complete, consummate, exhaustive, flat-out, full-blooded, full-fledged, full-scale, outright, perfect, rank, unmitigated, unqualified, utter

تمام عیاری
absoluteness

تمام قد
full-length the whole, full - length, life - size(d)

تمام گرانه
holistic

تمام نشدن خوراک
last

مترادف ها

main (صفت)
اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند، عمده، با اهمیت

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

complete (صفت)
کامل، تمام، مکمل

thorough (صفت)
کامل، تمام، تمام و کمال، خیلی دقیق، از اول تا اخر

out-and-out (صفت)
انجام شده، درست، تمام، کامل سرتاسر

through (صفت)
تمام، تمام شده، مستقیم

all (صفت)
بسیار، همه، تمام، همه چیز، هر گونه

whole (صفت)
کامل، درست، مجموع، همه، تمام، سراسر، تمام و کمال، دست نخورده، سالم، بی خرده

entire (صفت)
درست، تمام، سراسر، بی عیب، دست نخورده، یکتیع

rounded (صفت)
تمام، تمام شده، پر، مستدیر، گرد شده، بصورت عدد صحیح، شفاف شده

thru (صفت)
تمام، تمام شده

full-blown (صفت)
کامل، باز، تمام، پر باد، تمام شکفته، کاملا افراشته

integral (صفت)
کامل، صحیح، درست، تمام، بی کسر

پیشنهاد کاربران

بخش 1:
ما در زبانِ پارسیِ میانه دو واژه یِ " بُوَندَگ/بَوَندَک" و " بُوَندَگیه، بَوَندکیه" داشته ایم که
" بُوَندَگ/بَوَندَک" به مینه " کامل، تمام" و " بُوندَگیه" به مینه "تمامیت، کاملیت/کامل بودگی، اتمام، تکمیل سازی، انجام " بوده است ( ن. ک. پَسگشتِ 1 ) ؛ اگر بخواهیم آنها را تکواژ به تکواژ به زبانِ پارسیِ نوین تراگوییم، واژگانِ " بُوَنده" و " بُوندگی" را خواهیم داشت ( چنانکه می دانید پیشوندِ " َ گ/ َ ک" ( پارسیِ میانه ) به " - ه" ( پارسیِ نوین ) دگرشده است و پسوندِ " - َ گیه:agih - " ( پارسیِ میانه ) به " - گی" ( پارسیِ نوین ) ترادیسته شده است؛ برای دیدن این گذار به زیرواژه یِ " گی" در همین تارنما بروید و پیامِ بنده را بخوانید. )
...
[مشاهده متن کامل]

پسوندِ " َ ندَگ/ َندَک" ( پارسیِ میانه ) و پسوندِ " َ نده" ( پارسیِ نوین ) پسوندِ کُناکی ( =فاعلی ) هستند که واژگانِ دارایِ چنین پسوندهایی بیشتر به ریختِ " صفتهایِ کُناکی " پدیدار می گردند.
تکواژِ پُشتِ پسوندِ " - َ ندَگ/ - َ ندَک" ( پارسیِ میانه ) و " َ نده" ( پارسیِ نوین ) همواره " بُنِ کُنونی" می باشد.
برای نمونه:
در زبانِ پارسیِ میانه داشته ایم: " سوزندَگ ( پ. م ) /سوزنده ( پ. ن ) "، " خوَرندَگ ( پ. م ) /خورنده ( پ. ن ) " ، " مانندَگ ( پ. م ) /ماننده ( پ. ن ) " ، " زیندَگ ( پ. م ) /زنده ( پ. ن )
در زبانِ پارسیِ نوین نیز به پیروی از زبانِ پارسیِ میانه واژگانِ زیر را داریم:
" نویسنده، گیرنده، بیننده، رونده، شنونده و. . . ".
پس در می یابیم که در واژگانِ " بُوَندگ/بَوَندَک" ( پ. م ) و " بُوَنده" ( پ. ن ) ، " بَو/بُو" بُن کنونی است از مصدرِ " بودَن".
چنانکه در واژه یِ " بُوَد = بُو ( = بُن کنونیِ بودن ) . َ د ( =نشانه سوم شخص ) " نیز می توان دید.
" بودن" از ریشه یِ اوستایی - پارسیِ باستان " بَو:bav" می باشد که کُنونه یِ آن ( = Praesens ) به ریختهایِ " بو:bu، بو:bv ، بَوَ:bava، بوَ:bva و " بُو: buv" در زبانهایِ آریاییِ کهن دست یافتنی است.
نزدیکیِ واژه یِ " بَوَندَک/بُوَندَگ" با واژه یِ اوستاییِ " بَوَنت:bavant " سنجیدنی است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگشتها :
1 - رویبرگهایِ 19 و 20 از نبیگِ " فرهنگنامه کوچک پهلوی" ( دیوید مک کنزی )
2 - ستونهایِ 927 تا 933 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
3 - رویبرگِ 215 از نبیگِ " زبانهایِ ایرانی" ( گرنوت ویندفُر )

تمامتمامتمام
پایان.
واژه تمام
معادل ابجد 481
تعداد حروف 4
تلفظ tamām
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( تَ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی tamAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
اشتباه زدم این واژه پارسی است بخشید دوستان
واهی
تمام = همام = هم آم ( آمدن ) = به سر رسیدن
تمام = تام ( نشان کامل بودن ) مانند عدد تام
تمام = انجام = هنج آم = هنج یا هن آم = به جمع رسیدن هنگ = جمع است که در فرهنگ / سرهنگ ( بزرگ جمع ) / هنگامه ( جمع و یکباره آمدن = غوغا ) و . . . میبینیم
...
[مشاهده متن کامل]

پس تمام کردن = همام کردن / همایش = به هم رساندن
تمام کردن = تام کردن / تامش کن = تمامش کن
واژه انجام دریخته شده هنگام است و به چم به جمع و نتیجه رسیدن تمام و کمال است

تمام واژهی کاملا پارسی عربی می شود کامل ترکی می شود نتن تمام واژه ی کاملا پارسی است
the lot= especially British English the whole of an amount or number of things, people etc
واژه �پد pad� در پارسی میانه
معنای کهن در واژه "انجام"، تمام شدن است.
همکنون نیز زمانی که می گوییم [این کار انجام شد]، همان تمام شدن کار را در ذهن داریم.
هماد
تک تک
جزء جزء
تمامیدن.
تماماندن چیزی.
پایانیدن چیزی.
تمامِ . . . . . . . . . . . . .
the whole of something
یکایک
همه. همگی. کلیه ٔ افراد. ( یادداشت مؤلف ) :
یکایک به نزد فریدون شویم
بدان سایه ٔ مهر او بغنویم.
فردوسی.
یکایک همی خواندند آفرین
ابر شاه ایران و سالار چین.
فردوسی.
یکایک بر آن رایشان شد درست
...
[مشاهده متن کامل]

کز آن رویشان چاره بایست جست.
فردوسی.
دل ما یکایک به فرمان توست
همان جان ما زیر پیمان توست.
فردوسی.
شکرش همی کنند یکایک به روز و شب
پیر و جوان توانگر و درویش و مرد و زن.
فرخی.
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
یکایک پراکنده در کوه و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
شیر دادار جهان بود پدرْشان نشگفت
گر از ایشان برمد آنکه یکایک حمرند.
ناصرخسرو.
یکایک مهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین زبان اقرار دادند.
نظامی.
یکایک در نشاط و ناز رفتند
به استقبال شیرین باز رفتند.
نظامی.
بروزن دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.
نظامی.

جمیع
برابرنهاد واژه <<تمام>> را بویژه در زمینه دانش چمگواهیک ( منطق ) و دانش مزداهیک ( ریاضی ) می توان واژه <<فرآراسته>> درنگر گرفت. همانند <<گزاره نافرآراستگی="" گودل="">> که برابرنهاد << قضیه ناتمامیت گودل>> می باشد. پس: تمام=فرآراسته و تمامیت= فرآراستگی.
تَمام
واژه ای پارسی ست :
تَمام : تَم - آم
تَم = هَم ، هَمه ، هام ، تام
آم = پس وند نام ساز
هم چنین هم ریشه با :
لاتینی : term که وات " r " افتاده است و واژه های :
terminator = تمام کننده ، تَمَنده ، تَمیدار
...
[مشاهده متن کامل]

terminal = تَمِشگاه ، تَمیدگاه ، تمامگاه
termin = تَمینه ، تمامینه ، تمامانه
term هم ریشه با زَمان هم است که در پارسی کهن زَروان / زَرمان گفته میشده :
زَرمان : زَرم - آن ( زَرم = term )

تماما، جمعا، اختتام، پایان، ختم، جمله، عموم، همگی، همه، کل، هر، بس، بسیار، زیاد، فراوان، بی کم وکاست، بسنده، کافی
نیمه تمام:نیمه کاره، نصفه مونده /Nesfeh mundeh /که کلمه اخیر در اصل نصفه مانده می باشد که در گویش شهرستان بهاباد به معنای همان نیمه تمام است.
سراسر
یکسر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس