تماشایی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) مردم تماشاچی. ( ناظم الاطباء ) . نظارگی و بیننده. ( آنندراج ) . تماشاگر. ( آنندراج ) . نظاره. آنکه تماشا کند ج ، تماشائیان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
درخور بوستانسرای ترا
... [مشاهده متن کامل]
زهره و مشتری تماشائی.
سیدحسن غزنوی.
عروس حسن ترا هیچ درنمی یابد
بگاه جلوه مگردیده تماشایی.
عراقی همدانی.
بیا تا در تماشای خرابات
چو رندان تماشایی بباشیم.
عطار.
منع نظاره روا نیست تماشایی را
ور نه فرقی نبود زشتی و زیبایی را.
نشاط.
تعجب دارد این صورت تماشا دارد این معنی.
جهان محو تماشا و تماشایی نمی بینم.
سالک یزدی ( از آنندراج ) .
حسن مستور نظرهاست که جز صورت خویش
بهره ای نیست ز آیینه تماشایی را.
ملانوعی ( ایضاً ) .
رجوع به تماشاچی شود. || درخور تماشا. درخور نظاره. جای تعجب و عبرت :
به بزمگاه چمن رو که خوش تماشایی است
چو لاله کاسه نسرین و ارغوان گیرد.
حافظ.
رجوع به تماشا و دیگر ترکیبهای آن شود.
تماشایی/تماشاگر: تماشا در فارسی به معنای" نظاره کردن" به کار می رود و بنابراین تماشایی به معنای "درخور تماشا" است. اما کلمه ی اخیر در متون قدیم بیشتر به معنای " تماشا کننده "به کار می رفته است:
بیا تا در تماشای خرابات
... [مشاهده متن کامل]
چو رندان تماشایی باشیم ( عطار )
هر چند این معنی غلط نیست، چون معنای" در خود تماشا" را نیز به ذهن متبادر می کند امروزه بهتر است به جای آن تماشا گر گفته شود: تماشاگران تلویزیون".
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۱۱۳.