تلقین کردن


    drum
    impregnate
    inculcate
    indoctrinate
    inseminate
    persuade
    suggest

مترادف ها

suggest (فعل)
پیشنهاد کردن، اظهار کردن، تلقین کردن، اشاره کردن بر، به فکر خطور دادن

insinuate (فعل)
اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن

insufflate (فعل)
دمیدن، فوت کردن، تلقین کردن، پی در پی روح دمیدن در

inculcate (فعل)
فهماندن، فرو کردن، پایمال کردن، جایگیر ساختن، تلقین کردن

indoctrinate (فعل)
اغشتن، اشباع کردن، تلقین کردن، اموختن

پیشنهاد کاربران

الهام
انگاشتن
انگاریدن
Take the age out of your sence.
تلقین کردن
در مترادف های تلقین آوردید inseminate که به معنی تلقیح است و نه تلقین

بپرس