چرند، تفاله، گندم سیاه، دیلار، تلخه، بدار زدن، خاکروبه
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
تَلخه:شُبرُم. گیاهی با دانه ای تلخ و خرد وگرد.
نمونه: کلامشان به تلخی تخم تلخه بود. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۱۳ )
محمدجعفر نقوی
نمونه: کلامشان به تلخی تخم تلخه بود. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۱۳ )
محمدجعفر نقوی
تلخه : [عامیانه، اصطلاح] تریاک، سوخته