تلخ

/talx/

    bitter
    acrimonious
    caustic
    acridly
    acrid
    cynical
    [fig.] acrimonious
    scathing
    vinegary
    vitriolic

فارسی به انگلیسی

تلخ و تحقیرامیز
sardonic

تلخ و شیرین
bittersweet, tragicomedy

تلخ کام
disappointed, sad, afflicted

تلخ کام کردن
envenom
embitter

تلخ کامی
disappointment, sadness, affliction, affiction, embitterment

تلخ کردن
acerbate, to embitter

مترادف ها

bitter (صفت)
تند، تیز، تلخ، جگرسوز

virulent (صفت)
تند، تلخ، ساری، مسری، بدخیم، کینه جو، زهراگین

sec (صفت)
خشک، تلخ، ثانوی

پیشنهاد کاربران

واژه تلخ
معادل ابجد 1030
تعداد حروف 3
تلفظ talx
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: taxl، مقابلِ شیرین]
مختصات ( تَ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی talx
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
کردی جنوبی: تییَل tīyal ، تال tāl
تلخ وش. [ ت َ وَ ] ( ص مرکب ) تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است :
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبلة العذارا.
حافظ.
رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود.
در پهلوی تخل بوده که در پارسی نو به تلخ دگردیسیده.
مر. . .
زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار، مر، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می
جگر سوز
ناگوار. چیز مطلوبی نیست
مر

بپرس