تقاطع کردن


    cross

مترادف ها

meet (فعل)
مواجه شدن، پیوستن، برخورد کردن، تقاطع کردن، تلاقی کردن، یافتن، مواجه شدن با، ملاقات کردن، مصادف شدن با

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

intersect (فعل)
تقسیم کردن، تقاطع کردن، از وسط قطع کردن

interlace (فعل)
در هم امیختن، بهم پیچیدن، تقاطع کردن، مشبک کردن، در هم بافتن، از هم گذراندن

crisscross (فعل)
تقاطع کردن

intercross (فعل)
تقاطع کردن، از هم گذشتن

intertwine (فعل)
تقاطع کردن، در هم بافتن، درهم بافته شدن، درهم پیچیدن، بهم تابیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس