تغییر کردن


    change
    mutate
    shift
    switch
    to change
    to vary
    to speak angrily or harshly

مترادف ها

range (فعل)
میزان کردن، اراستن، مرتب کردن، در صف اوردن، تغییر کردن، سیر و حرکت کردن

change (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن

vary (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون کردن، تغییر کردن، بی ثبات کردن، فرق داشتن، متنوع ساختن، تنوع دادن به

revolve (فعل)
تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن

پیشنهاد کاربران

دگرگون شدن
در پارسی جزیدن به معنی تغییر کردن است.
" وَردیدن"
کارواژه ی پارسی میانه وردیدن همریشه با variation در انگلیک و werden در آلمانی که در پارسی نو به گردیدن دگردیس شده را نیز در زمینه های دانشیک می توان به کار برد. Variation= وردش ( به جای تغییر )
Variant= وردا ( به جای متغیر )
Variance= وردایی ( به جای واریانس )
[دِگریدن: دِگشتن. ] ( کننده کابذر یا مصدر لازمی ) || دگرشن شدن. دگشت کردن. دگشت یافتن. تغییر یافتن. تغییر کردن. تبدیل شدن. آلش شدن.
دگرشن: دگشت: تغییر. ( کابذرنام: اسم مصدر )
[ دگر، دگشت، دگشته ]کننده کنست ها یا افعال لازمی.
...
[مشاهده متن کامل]

گردان:
۱ - آن رنگ میدگرد: آن رنگ دگرشن میشود: آن رنگ دگشت می کند: آن رنگ تغییر می کند.
۲ - آن رنگ دگشت: آن رنگ دگرشن شد. آن رنگ دگشت کرد. آن رنگ تغییر کرد. آن رنگ تغییر یافت.
[دگرانیدن: دِگشتاندن. ] ( کناننده کابذر یا مصدر سببی ) || دگرشن دادن. دگشت دادن. تغییر دادن. تبدیل کردن: آلش کردن.
[ دگران، دگشتاند، دگشتانده ] کناننده کنست ها یا افعال سببی.
گردان.
۱ - کارم را میدگرانم: کارم را دگرشن میدهم: کارم را دگشت میدهم. کارم را تغییر می دهم. کارم را تبدیل می کنم.
۲ - کارم را دگشتاندم: کارم را دگرشن دادم: کارم را دگشت دادم. کارم را تغییر دادم.
یاداشت:
( کننده کابذر: مصدر لازمی و معتدی. )
( کناننده کابذر : مصدر واداری یا سببی )
کابذر: درگاه: دروند: دربار: مصدر.

تبدیل یافتن . [ ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) تغییر پذیرفتن . تبدیل شدن . تغییر یافتن . تغییر کردن : چون مزاج زشت او تبدیل یافت رفت زشتی از رخش چون شمع تافت . مولوی . رجوع به تبدیل و دیگر ترکیبهای آن شود.
از حال گشتن ؛ تغییر حال دادن. تغیر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) :
شیرخواران رزان را ببریدند گلو
تا رزان تافته گشتند و بگشتند از حال.
فرخی.
همین بس است که گیرد زبان و حال بگردد
فصاحت سخن عشق نحو و صرف ندارد.
نعمت خان عالی.
تغییر افتادن. [ ت َغ ْ اُ دَ ] ( مص مرکب ) دگرگونی روی دادن. دگرگون کردن. برگردانیدن : البته نباید که از شرط عهدنامه چیزی را تغییر وتبدیل افتد که غرض همه صلاح است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211 ) . و رجوع به تغییر و دیگر ترکیبهای آن شود.
تغییر کردن: در دوران متاخر، فعل مرکب تغییر کردن به عنوان فعل لازم و به معنای "دگرگون شدن" به کار می رود: این استعمال البته اشکالی ندارد، ولی باید دانست که تغییر کردن در قدیم به صورت فعل متعدی و معادل آن چه امروزه تغییر دادن گفته می شود به کار می رود.
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۱٠۸. )

- بدل گشتن ؛ عوض شدن :
نبینی که چون بازگشتی بساعت
براحت بدل گشت رنج درازش.
ناصرخسرو.

بپرس