باریک اندیشی ( در کنار برابرهای درست یاد شده در بالا )
عمیق شدن ، عمق یافتن ، عمق گرفتن، ژرف اندیشی
وادیدن . [ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره دیدن . ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . باز نگریستن . ( ناظم الاطباء ) . تجدید نظر کردن . ( یادداشتهای مؤلف ) . || دیگر باره دیدن کردن . بازدیدن کردن : گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل ... [مشاهده متن کامل]
که دیدنهای رسمی در عقب وادیدنی دارد. صائب ( آنندراج ، از بهار عجم و فرهنگ ترکتازان ) . رجوع به بازدیدن و دیدن شود. || سرکشی کردن در کار. ( از آنندراج ) . سرکشی کردن . بازرسی کردن . || ژرف دیدن در کار است . ( آنندراج ) . نیک دیدن . به دقت دیدن . ( یادداشت مؤلف ) . دقت کردن . توجه کردن . تعمق کردن : بسا قفلا که بندش ناپدید است چو وابینی نه قفل است آن کلید است . نظامی . چونکه وادیدیم او منصور بود ما همه ظلمت بدیم او نور بود. مولوی . بسا کس که پیش تو معذور نیست چو وابینی از مصلحت دور نیست . سعدی ( بوستان ) . غمناک نباید بود از طعن حسود ایدل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد. حافظ ( دیوان چ قزوینی - غنی ، ص 109 ) . || نگریستن و به مجاز اعتنا کردن . ( ناظم الاطباء ) . دیدن : صبح و شام آمده گلگونه وش و غالیه فام رو که مردان نه بدین رنگ زنان وابینند. خاقانی . دل آن به کو بدان کس وانبیند که در سگ بیند و در ما نبیند. نظامی . رجوع به نگریستن و دیدن شود. - وادیدن چیزی از چیزی ؛ تشخیص دادن آن : چونکه تو ینظر بنوراﷲ بدی نیکویی را واندیدی از بدی . مولوی . رجوع به بازدانستن و وادانستن شود.
ژرف نگریستن . [ ژَ ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) تعمق کردن . دقت کردن . بتعمق نگاه کردن . ژرف نگری . ژرف بینی . دقیق شدن در کاری : بگفتم همه گفتنی سربسر تو ژرف اندر این پندنامه نگر. دقیقی . ... [مشاهده متن کامل]
اگر داد بیند بر این کار ما یکی بنگرد ژرف سالار ما. فردوسی . ولیکن بدین رای هشیار من یکی بنگرد ژرف سالار من . فردوسی . برمز این مرا گفت آن شکرین لب که ای شاعر اندر سخن ژرف بنگر. فرخی . زی هر گلی که ژرف بدو در تو بنگری گوئی که زر دارد یک پاره در میان . منوچهری . دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو. در اینها به چشم دلت ژرف بنگر که این را به چشم سرت دید نتوان . ناصرخسرو.
توی کوک کسی یا چیزی رفتن ؛ او را انتقاد کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . درباره ٔ کسی یا چیزی دقت کردن و او را تحت نظر قراردادن یا درباره اش به تفکر و تعمق پرداختن. ( فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ) .
نظر کردن: تا عاقلان در اعجاز کتاب نظر کنند. ( سندبادنامه ص 3 ) . دگر باره چو شیرین دیده برکرد در آن تمثال روحانی نظر کرد. نظامی.