تعلیم

/ta~lim/

    doctrine
    instruction
    teaching
    training
    tutelage

فارسی به انگلیسی

تعلیم بردار
educable

تعلیم پذیر
teachable, educable, disciplinable

تعلیم دادن
breed, drill, educate, ground, instruct, teach, prime, train, to teach, to instruct, to train

تعلیم دهنده
trainer

تعلیم گرفتن
to train, to receive training

تعلیم ناپذیر
ineducable

تعلیم ندیده
untutored

تعلیم نیافته
untaught, untrained

تعلیم و تربیت
education

تعلیم یافته
housebroken

تعلیم یافته خارج از مدرسه
unschooled

مترادف ها

schooling (اسم)
تحصیل، تعلیم، تدریس، کسب دانش

training (اسم)
تحصیل، تعلیم، تدریس، مکتب، مشق، اموزش، پرورش

edification (اسم)
تقدیس، تهذیب، تعلیم، عبرت، تهذیب اخلاق

pedagogy (اسم)
تربیت، تعلیم، فن تعلیم، نواموزی، فن اموزش وپرورش کودک، للگی

doctrine (اسم)
اصول، طریقت، گفته، تعلیم، مکتب، حکمت

didactics (اسم)
تعلیم، فن تعلیم، نواموزی

teaching (اسم)
تعلیم

tuition (اسم)
تعلیم، تدریس، شهریه، حق تدریس، اموزانه

tuitional (صفت)
تعلیم، تدریس، شهریه، حق تدریس، اموزانه

پیشنهاد کاربران

تعلیم. [ ت َ ] ( ع مص ) بیاموختن و بیاگاهانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) . آموزانیدن و بیاگاهانیدن. ( دهار ) . آموزانیدن و آگاه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . کسی را چیزی آموختن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آموختن و تربیت و تأدیب. ( ناظم الاطباء ) : وی دو تدبیر و تعلیم بد کرد که روزگارها در آن باید تا او را در توان یافت و از هردو خداوند پشیمانست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چون نیاموختی چه دانی گفت
که به تعلیم شد جلیل جریر.
ناصرخسرو.
پس تعلیم دیگران ، که اگر به افادت دیگران مشغول شود و در نصب خویش غفلت ورزد همچون چشمه ای باشد که از آب او همگنان را منفعت حاصل می آید و او از آن بی خبر. ( کلیله و دمنه ) .
در این تعلیم شد عمر و هنوز ابجد همی خوانم
ندانم کی رقوم آموز خواهم شد به دیوانش.
خاقانی.
کوهکن تعلیم خارا سفتن از فرهاد داشت
هرچه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت.
کلیم ( از آنندراج ) .
ز سرو خوش خرام او که غافل میتواندشد
که دل تعلیم از خود رفتن از رفتار او دارد.
صائب ( از آنندراج ) .
ورجوع به تعلیم در اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود. || نشان لشکریان بر خود بستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || گذاشتن علامت و نشانی بخاطر شناسائی او. ( از اقرب الموارد ) . || فارسیان بمعنی لازم نیز آورده اند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آموختن :
گروهی دید گرداگرد یوسف
پی تعلیم دین ، شاگرد یوسف.
جامی ( از غیاث اللغات ) .
و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.
منبع. لغت نامه دهخدا

نمونه از خاقانی شروانی
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تاویلش
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش
آموز و ورز کوشی: تعلیم وتمرین عملی
به جای این واژه عربی واژه های ساده تر و پارسی "یاد دادن، آموزش" را به کار ببریم.
ما در پارسی "تعلیم دادن" را داریم که نادرست است، خود "تعلیم" یک کارواژه ( =فعل ) است، افزودن "دادن" به آن کار نادرستی است.
بِدرود.
آموزش، پرورش، تربیت ، درس
آموختن علم
تعلیم = به عبری تهییلیم و به کوردی داهیلییم =حرف د《جانشین حرف ب فعل امر است . هیلییم ( یعنی می گذاریم . باقی می گذاریم .
تعلیم =چیزی را ازخود به جای گذاشتن
و اوستایی ان ساونگه
ساونگه =زانگه=دانگه ( زانا =دانا )
...
[مشاهده متن کامل]

دانا =دای نا =در کوردی یعنی گذاشتن ( در محلی و جای گذاشتن )
ساونگه =دانا =چیزی را باقی گذاشتن

آموزیدن
علم دادن
یعنی: یاد دادن، اموزش
آموزاندن، آموزانیدن
آموختن: آ ( پیشوند تاکید ) موخ ( مخ، مغز، مزگ ) ت ( نشانه ی گذشته ) ن ( بنواژ ( مصدر ) ساز
بن های زمان گذشته: آموختن آموختاندن آموختگی آموختار آموخستن آموخستاندن آموخستار
آموزش:آ ( پیشوند تاکید ) موز ( مزگ، مزدا، مخ ) ش ( بنواژساز )
...
[مشاهده متن کامل]

بن های زمان اکنون: آموزش آموزایش آموزانش آموزاندن

زادریشه ( مشتق ) های پسوندی : آموختک آموختاک آموختیک آموزک آموزاک آموزیک آموختان آموختانه آموزان آموزانه آموختین آموزین آموختنی آموختنده آموزنده آموخته آموزه آموختیده آموزیده آموختگان آموزگان آموختگار آموزگار آموختگر آموزگر و. . .
زادریشه های پیشوندی: بازآموخت بازآموز پادآموخت پادآموز پتآموخت پتآموز پاژآموخت پاژآموز دژآموخت دژآموز دشآموخت دشآموز و. . .

تعلیم
mentoring
ارشاد
آموزش
تعلیم
پرورش
تعلیم ، واژه ی عربی است . و ریشه ی ان "ع "ل "م" هست . و بر
ریتم تفعیل هست . یعنی یاد دادن ؛
تَعلیم
ریشه ی این واژه ی اَرَبی " عَلَمَ" است به مینه ی دان و دانه نه دانِش : دان و دانه را به کَسی یاد دادن یا آموزاندن ، پَس اگر بخواهیم از آموزاندن نامواژه بسازیم می شود : آموزانِش ؛آموختن و آموزیدن و نامواژه ی آن آموزِش است که برابر با تَعَلُّم است :
...
[مشاهده متن کامل]

تَعلیم = آموزانِش
تَعَلُّم = آموزِش
اگر بخواهیم با کارواژه ی دانستن و دانیدن و داناندن نامواژه بسازیم :
تَعلیم = دانانِش
تَعَلُّم = دانِش

تعلیم یعنی بادگرفتن، آموزش

آموزش ، یاددادن
در پهلوی " آموک " در نسک :فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سیندا sindã، سَستَر، آسیندا ( اوستایی )
فَرسیش ( اوستایی: فْرَسیش )
ساوَنگ ( اوستایی: ساوَنگْه )
فَردَش ( اوستایی: فْرَدَخش )
اوپیان ( اوستایی: اوپَ یَنَ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)