heel
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
وادار به فرار کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، شکار کردن
اتخاذ کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پی گیری کردن، تعاقب کردن، پیگرد کردن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن
تعقیب کردن
درک کردن، فهمیدن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پیروی کردن، پیروی کردن از، متابعت کردن، در ذیل امدن
تعقیب کردن
تقاضا کردن، تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن، دعوی کردن
اذیت کردن، تعقیب کردن
تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن
تعقیب کردن، پی گیری کردن، دنباله داستان را شرح دادن
تعقیب کردن، با تازی شکار کردن، پاپی شدن
تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن، دنبال کردن پیگرد کردن
پیشنهاد کاربران
پی درگرفتن ؛ دنبال کردن. تعقیب کردن. ایز برداشتن :
نقیبان راه جوئی برگرفتند
پی فرهاد را پی درگرفتند.
نظامی.
نقیبان راه جوئی برگرفتند
پی فرهاد را پی درگرفتند.
نظامی.
معنی اصطلاح - > سایه به سایه دنبال / پشت سر کسی رفتن؛
سایه به سایه کسی را تعقیب کردن
درست پشت سر / دنبال کسی
مثال:
- پسرک مثل سگی که پشت سر صاحبش راه می رود، سایه به سایه دنبال او می رفت و کلامی نمی گفت و زن هر چند دقیقه یک بار برمی گشت و پرسشگرانه او را نگاه می کرد.
... [مشاهده متن کامل]
- خودش هم می دانست که همیشه سایه به سایه تعقیبش می کنند و کوچک ترین حرکاتش زیر نظر است.
سایه به سایه کسی را تعقیب کردن
درست پشت سر / دنبال کسی
مثال:
- پسرک مثل سگی که پشت سر صاحبش راه می رود، سایه به سایه دنبال او می رفت و کلامی نمی گفت و زن هر چند دقیقه یک بار برمی گشت و پرسشگرانه او را نگاه می کرد.
... [مشاهده متن کامل]
- خودش هم می دانست که همیشه سایه به سایه تعقیبش می کنند و کوچک ترین حرکاتش زیر نظر است.
پی گرفتن