تعقیب

/ta~qib/

    chase
    clampdown
    hunt
    pursuit
    pursuance
    following
    prosecution

فارسی به انگلیسی

تعقیب بی فایده
wild-goose chase

تعقیب تبهکار فراری
manhunt

تعقیب زندانی
manhunt

تعقیب قانونی
prosecution, case

تعقیب مخفیانه
stalk

تعقیب کردن
chase, follow, hunt, pursue, tag, to pursue, to sue, to prosecute

تعقیب کردن از نزدیک
heel

تعقیب کننده
tail, pursuer, stalker, shadow

مترادف ها

following (اسم)
متابعت، تعقیب، ذیل، پیروی

action (اسم)
گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان

chase (اسم)
تعقیب، شکار

pursuit (اسم)
تعقیب، دنبال، حرفه، پیشه، پیگرد، تعاقب

tailing (اسم)
تعقیب، دنباله، تکه، انتها، پس مانده

continuation (اسم)
پشت، تعقیب، مابعد، پشت بند، ادامه، تمدید

پیشنهاد کاربران

پی جویی
پیرفت، پی رفت
پیگیریدن.
پی گرد
ادامه دادن
جستار

در پهلوی " پزدینیدن " برابر فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

بپرس