stop (فعل)ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردنshut (فعل)بستن، مسدود کردن، پایین اوردن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدن، برهم نهادن، جوش دادنshut down (فعل)بستن، بسته شدن، تعطیل کردن، تعطیل شدنprorogate (فعل)بتعویق انداختن، تمدید کردن، تعطیل کردن، تعطیل شدنprorogue (فعل)بتعویق انداختن، تعطیل کردن، تعطیل شدنvacate (فعل)خالی کردن، تهی کردن، تخلیه کردن، تعطیل کردن
close something ↔ up if a shop or building closes up or is closed up, it stops being open to the public for a period of timeتخته کردن+ عکس و لینک