تعصب

/ta~assob/

    bigotry
    crotchet
    doctrinairism
    dogmatism
    fanaticism
    intolerance
    prejudice
    spirit
    zeal
    zealotry
    party - spirit

فارسی به انگلیسی

تعصب انگیزی
flag-waving

تعصب حزبی
party spirit

تعصب نژادی
racism

مترادف ها

partiality (اسم)
طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری

zealotry (اسم)
هواخواهی، تعصب، شوق و اشتیاق

zeal (اسم)
شوق، غیرت، حرارت، گرمی، تعصب، ذوق، جانفشانی، حمیت

bias (اسم)
تعصب، پیشقدر، تمایل به یک طرف، سینه کش

prejudice (اسم)
تعصب، ضرر، تبعیض، غرض، پیش داوری، غرض ورزی، قضاوت تبعیض امیز، خسارت وضرر

bigotry (اسم)
تعصب، سرسختی درعقیده، عمل تعصب امیز

fanaticism (اسم)
تعصب، کوته فکری، خرافات پرستی

intolerance (اسم)
ناتوانی، تعصب، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی

intolerancy (اسم)
ناتوانی، تعصب، عدم قبول، عدم تحمل، نابردباری، طاقت فرسایی

preconception (اسم)
تعصب، عقیده از قبل تشکیل شده، حضور پیش از وقت، تصدیق بلا تصور

prepossession (اسم)
تعصب، اشغال قبلی، تصرف قبلی، تمایل بیجهت

پیشنهاد کاربران

این تعصب چیست در نفس بشر / مایه بس فتنه و آشوب و شَر
مایه کین است و پیکار و نفاق / سدّ ستوارى به راه اتّفاق
از تعصّب فتنه ‏ها برخاسته ‏ست / جنگ‏هاى خونفشان آراسته‏ ست
هر کجا هر فتنه ‏اى آتش گشود / جز به تحریک تعصّب‏ها نبود
...
[مشاهده متن کامل]

این تعصب بهر دین و مذهب است / یا براى کسب جاه و منصب است
یا رقابت در میان قوم هاست / کز تعصب راهشان سوى خطاست
بین اقوام و عشایر جنگها / رخ نماید با دگرگون رنگها
کُشت و کشتار اوفتد در بینشان / تا اداساز تعصب دِینشان
بس سر و دست اندرین آشوب ها / خُرد گردد از چماق و چوب ها
گه به نام مرزهاى کشور است / کز تجاوزها نبردش در برست
گه به دستاویز اغراض دگر / خانمان‏ ها را کند زیر و زبر
زین تعصب اى بسا کس شد فدا / در ره یک اختلاف ناروا
گر نژادى باشد وگر مسلکی / هست بر اصل جهالت متکی
با تعصب اى بسا کز حرف مفت / در هیاهوى جدل چشمی نخفت
من نگویم یکسر از آن شو برى / بلکه گویم شو به تعدیلش جَرى
در تعصب میل کن بر انعطاف / خویشتن را از تخاصم کن معاف
باش غیرتمند اما با خرد / کز خرد هر کار کرد اندر خورد
با عدالت باش و غیرتمند باش / تخم کین در مزرع غیرت مپاش
نه تعصب خوب و نه بی ‏ غیرتی / هست تعدیلش ز نیکو سیرتی

تعصب یعنی دوست نداشته باشی بر خلاف عقیده و میل تو سخن گفته شود حتی اگر سخنش درست و به حق باشد
یاد این شعر زیبای عطار افتادم:
فریدالدین ابوبکر عطار نیشابوری � منطق الطیر � درتعصب گوید :
گر علی بود و اگر صدیق بود / جان هر یک غرقهٔ تحقیق بود
...
[مشاهده متن کامل]

چون بسوی غار می شد مصطفا / خُفت آن شب بر فَراشش مُرتضی
کرد جانِ خویشتن حیدر نثار / تا بماند جان آن صدر کِبار
پیش یار غار، صِدیق جهان / هم برای جان او در باخت جان
هر دو جان بازانِ راه او شدند / جان فشانان در پناهِ او شدند
تو تعصب کن که ایشان مَردوار / هر دو جان کردند بر جانان نثار
گر تو هستی مردِ این یا مردِ آن / کو تُرا یا دردِ این یا دردِ آن
همچو ایشان جان فِشانی پیشه گیر / یا خَموش و تَرک این اندیشه گیر
تو علی دانی و بوبکر ای پسر / وَز خدایِ عقل و جانی بی خبر
تو رها کن سر به مهر این واقعه / مردِ حق شو روز و شب چون رابعه
او نه یک زن بود او صد مرد بود / از قدم تا فرق عینِ درد بود
بود دایم غرق نور حق شده / از فضولی رَسته، مُستَغرَق شده

تعصب: بینشی بسته همراه با دلبستگی شدید در باره ی یک آیین یا یک فرد یا یک چیز که باعث می شود فرد یا گروه هیچ انتقادی یا ایرادی نسبت به بینش خود را نپذیرد و در برابر کسانی که بخواهند از آن بینش انتقاد کنند واکنشی تند و یا خشن نشان دهد. ( https://www. cnrtl. fr/definition/fanatisme )
...
[مشاهده متن کامل]

مولوی از تعصب با واژه ی غرض نام برده و پیامد داشتن تعصب را چنین بر می شمارد:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد.
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
آساز �sāz ( سغدی: آساذ �sāż )

متمرکز
دیگرنشودبه آیتی ازحوالی این باغ مومن شد.
یاتعصب
به رگ گردن تورم زده
ازغیرت. . .
ــــــــــــــــــــ
سایت شعرناب سیدیحیی
تعصّب در اصل یک معنای منفی با خود حمل می کند ، چه جانب داری کور کورانه و چه دشمنی کور کورانه ، لکن به صورت مجاز در جانب داری های مثبت و پافشار های صحیح بکار رفته است به حدی که در این معنا هم حقیقت شده است و در استعمالات مثبت هم بکار می رود
تعصب= خشک مغزی٬ پی ورزی٬ بَرنایِشتی٬ در زبان پهلوی برابرش هست:
ویزا٬ کارواژه اش:ویزآستن ( وآیزاست٬ ویزآسته٬ ویزآ٬ نام کارواژه ویزآیش ) ( Wizāstan ) = ( to bias, to prejudice ) .
پی ورزی
سوگیری و پافشاری بی خردانه
معنی. تعصب
منسوب به عصبی، کسی که عصبی باشد و عصبی برخورد کند.
معنی تعصّب:
طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه یا امری
واقعا چیزی در مورد تعصب نمی دانم.
غیرت خوبه ولی نوع افراطی و تندروی در آن منجر به تعصب میشه.
یعنی ، تورودوست داره ، هوادارته، پشتته، 🙌
تا اونجایی که من میدونم معنی غیرت با تعصب فرق داره و معنای غیرت این میشه که این زیر نوشتم
تعصب یعنی کورکورانه از چیزی دفاع کردن ولی غیرت کاملا مخالف اونه و معنای مثبت دارد و معنیش میشه حمایت و صیانت از یه چیز به طور عاقلانه و منطقی.
کورباور
این واژه ریشه ای ایرانی دارد:
لغت ئسبasab که عرب آنرا عصب مینویسد به معنای برانگیخته شونده هیجانی شونده است که در سنسکریت به شکلआसव Asava به معنای برانگیخته شونده exciting آمده است. همتاهای لغت عصب به معنای برانگیختن excite در زبانهای دیگر:
...
[مشاهده متن کامل]

در ایسلند: espa
در ارمنستان: հուզել ( huzel )
در کروواسی - بوسنی:uzbuditi
در دانمارک: hides
دانستنی است لغت عصبانی→ئسپانی ( ئسـَ=بسیار پانی=خشمگین. پست واژه عصبانی را ببینید ) همریشه با عصب نیست و نمیتوان به جای �عصبانی شد� جمله �عصبی شد� را به کار بُرد زیرا اولی به معنای �خشمگین شد� ولی دومی به معنای �هیجانی شد� است.

رگ، غیرت، حمیت، خشک اندیشی، سخت گیری، عصیبت، جانب داری، طرف داری، هواداری افراطی، جانب داری کردن، حمایت کردن
سلام و خسته نباشید
تعصب اصلا معنای غیرت نمی دهد و این دو با هم کاملا متفاوت اند
تعصب به معنای تقلید بدون فکر و کورکورانست و معنی منفی می دهد در صورتی که غیرت معنی مثبتی دارد و یک معنای والایی مثل حفاظت از یک ارزش والا مثل ناموس است. و باید همه غیرت داشته باشند و غیور باشند و تعصبی نباشند، لطفا این رو اصلاح کنید تا بقیه رو به اشتباه نندازه.
...
[مشاهده متن کامل]

تشکر

bias
ایستادگی بی خردانه یا خردمندانه، که البته بیشتر مفهوم ایستادگی بی خردانه متصور است. ﺗﻌﺼّﺐ ﻭ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﮔﻲ، ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ، ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﺧﺸﻢ ﻭ ﺗﻌﺼّﺐ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻫﻠﻴّﺖ ﺍﺳﺖ ( ﺣَﻤِﻴَّﺔَ ﺍﻟْﺠَﺎﻫِﻠِﻴَّﺔ )
پی ورزی
رگ
فناتیسم
این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است:
آساگ âsâg ( سغدی: âsâż )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس