تصدیق کردن


    acknowledge
    accept
    allow
    attest
    authenticate
    certify
    concede
    concur
    confirm
    grant
    own
    sanction
    seal
    vouch
    witness
    affirm

فارسی به انگلیسی

تصدیق کردن صحت مدرک
probate

تصدیق کردن وصیت نامه
probate

مترادف ها

concede (فعل)
واگذار کردن، تصدیق کردن، دادن

admit (فعل)
واگذار کردن، رضایت دادن، پذیرفتن، تصدیق کردن، راضی شدن، دادن، اقرار کردن، راه دادن، بار دادن، زیر بار رفتن، اعطاء کردن

recognize (فعل)
به رسمیت شناختن، تصدیق کردن، تشخیص دادن، شناختن، باز شناختن

acknowledge (فعل)
تصدیق کردن، قدردانی کردن، اعتراف کردن، وصول نامه ای از اشعار داشتن

affirm (فعل)
تصدیق کردن، شهادت دادن، بطور قطع گفتن، اظهار کردن، اثبات کردن، تصریح کردن

authenticate (فعل)
تصدیق کردن، اعتبار دادن، سندیت یا رسمیت دادن

establish (فعل)
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن

aver (فعل)
تصدیق کردن، اثبات کردن، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، بحق دانستن

grant (فعل)
بخشیدن، تصدیق کردن، دادن، اعطا کردن، عطاء کردن، مسلم گرفتن

testify (فعل)
تصدیق کردن، شهادت دادن، گواهی دادن

subscribe (فعل)
تصدیق کردن، تصویب کردن، تقبل کردن، صحه گذاردن، ابونه شدن

certify (فعل)
تصدیق کردن، تضمین کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن

confirm (فعل)
تصدیق کردن، تثبیت کردن، تایید کردن

homologate (فعل)
موافقت کردن، تصدیق کردن، تصویب کردن

justify (فعل)
تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن

rubber-stamp (فعل)
تصدیق کردن، با مهر لاستیکی مهر کردن

پیشنهاد کاربران

🇮🇷 همتای پارسی: راستشمرد کردن 🇮🇷
- مصدق داشتن ؛ تصدیق کردن. به درستی آن گواهی دادن. به راستی و به درستی پذیرفتن. باور کردن :
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هرچه گفت رسول ورا مصدق دار.
ناصرخسرو.
درست دانستن
راست شمردن
گواه کردن

بپرس