depersonalize
فارسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
تشخص. [ ت َ ش خ ْ خ ُ ] ( ع مص ) جدا و ممتاز شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . تعین یافتن و معین گردیدن. ( غیاث اللغات ) . تعین یافتن و معین گردیدن و جدا و ممتاز شدن. ( آنندراج ) . انفراد و شخصیت و بزرگی و بزرگ منشی. ( ناظم الاطباء ) . مطاوع تشخیص است یقال شخصه و فتشخص. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . آنچه بدان چیزی از غیر خود ممتاز شودچنانکه چیز دیگر در آن چیز مشارک آن نباشد. ( از تعریفات جرجانی ) . || بصورت شخص نمایان شدن خیال چیزی برای کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) .
... [مشاهده متن کامل]
منبع لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
منبع لغت نامه دهخدا
تشخص:کس. کسی. کسش. کسشانی. کسشانیت. کسانشمند. کسانشمندی. کسانشمندانیت. کسانیت. کسانیتمندانه. کسانیتمندانگی. کسانیتمندانگیورزی.
اصل تَشَخُّص:
اصلی که هرچیزی را از چیزهای دیگر متمایز می سازد.
ر. ک. تاریخ فلسفه ی غرب راسل
تشخص عبارت است از اینکه هرچیز قطع نظر از جهات مشترکی که ممکن است با چیزهای دیگر داشته باشد، بعنوان یک شخص از غیر خود متمایز و صدق و انطباق آن بر غیر محال باشد.
ر. ک. دانشنامه جهان اسلام
اصلی که هرچیزی را از چیزهای دیگر متمایز می سازد.
ر. ک. تاریخ فلسفه ی غرب راسل
تشخص عبارت است از اینکه هرچیز قطع نظر از جهات مشترکی که ممکن است با چیزهای دیگر داشته باشد، بعنوان یک شخص از غیر خود متمایز و صدق و انطباق آن بر غیر محال باشد.
ر. ک. دانشنامه جهان اسلام
" کَسمان"، "کسمندی"
به چهره یا ریخت کَس ( شخص یا هر پدیده ای ) نمایان شدن.
کسمند= متشخص
به چهره یا ریخت کَس ( شخص یا هر پدیده ای ) نمایان شدن.
کسمند= متشخص
فردگرایی
فردیت، یگانگی
حیثیت
تقرب ونزدیک شدن به خیر مطلق یا حسن وزیبایی مطلق