انداسیدن = ترک کردن
انداسش = ترک
انداسیده = متروک
و . . .
بن خان: Dictionary of Manichaean middle Persian and Parthian, Desmond Durkin - Meisterernst
ترک کردن:
ترک کردن جایی: خارج شدن از جایی و دور شدن از آنجا
ترک کردن کسی: جدا شدن از او ، متارکه ازهم جدا شدن است
ترک عادت کردن : ادامه ندادن عادت
ترک عمل : ادامه ندادن انجام عمل
ترک تحصیل: ادامه ندادن تحصیل
ترک تعقیب: ادامه ندادن تعقیب متهم از جانب شاکی
متارکه
برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ) . || صرف نظر کردن. درگذشتن : حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهان وی که کرده بود برخاست. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
از سر آن برتوانی خاست تو
کژنشین با من بگو این راست تو.
عطار.
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست. ( گلستان سعدی ) .
در پارسی: هیلیدن
که همریشه با هشتن و هلیدن است
راه خود را کشیدن و رفتن : [عامیانه، کنایه ] بی هیچ مقاومت و اعتراضی جایی را ترک کردن.
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
ترک گرفتن. [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) . رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی :
خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد.
عطار.
دلی گر بدست آیدت دلپذیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر.
سعدی ( بوستان ) .
دست برکندن. [ دَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ترک چیزی کردن. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیاز
اندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام.
مولانا لسانی ( از آنندراج ) .
- رکاب گشادن از جایی ؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا. ترک آنجا گفتن :
رکاب از شهربند گنجه بگشای
عنان شیر داری پنجه بگشای.
نظامی.
کناره جستن از . . . . . . . . . . . . .
دل کندن
leaving, giving up
give up
مثال = I will give up smoking
من سیگار را ترک خواهم کرد
give up
Leaves
To give up a habit
Learing
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)