ترک کردن


    abandon
    blow
    desert
    forsake
    jilt
    leave
    maroon
    quit
    relinquish
    renounce
    strand
    to abandon
    to forsake
    to renounce
    to relinquish

فارسی به انگلیسی

ترک کردن بدون اجازه
jump

ترک کردن پست خود بدون اجازه
desert

ترک کردن جایی
depart

ترک کردن عادت
quit

ترک کردن عادت بد
unlearn

ترک کردن عادت و عقیده
forsake

ترک کردن محل سکنی خود
dislodge

ترک کردن هواپیما
deplane

ترک کردن یک حزب
defect

ترک کردن یک دسته
defect

مترادف ها

leave (فعل)
رها کردن، ترک کردن، گذاشتن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، متارکه کردن

expatriate (فعل)
تبعید کردن، ترک کردن، از کشور خود راندن

defect (فعل)
مرتد شدن، ترک کردن، معیوب ساختن

abnegate (فعل)
انکار کردن، ترک کردن، برخود حرام کردن، کف نفس کردن، منکر شدن

relinquish (فعل)
ترک کردن، ول کردن، چشم پوشیدن

give up (فعل)
ترک کردن، تسلیم کردن، منصرف شدن، ول کردن، دست برداشتن از

pull out (فعل)
ترک کردن، عازم شدن، بیرون آمدن

disuse (فعل)
ترک کردن، ترک استعمال کردن

desert (فعل)
ترک کردن، گریختن، ول کردن

evacuate (فعل)
ترک کردن، خالی کردن، محروم کردن، تهی کردن، تخلیه مزاج کردن

give over (فعل)
واگذار کردن، ترک کردن، واگذاردن، دست کشیدن از

throw over (فعل)
ترک کردن

پیشنهاد کاربران

انداسیدن = ترک کردن
انداسش = ترک
انداسیده = متروک
و . . .
بن خان: Dictionary of Manichaean middle Persian and Parthian, Desmond Durkin - Meisterernst
تَرْکیدَن [برامده از ترک و ـیدن]: خاتمه دادن به بودن در وضعیت یا حالتی
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/ترکیدن
ترک کردن:
ترک کردن جایی: خارج شدن از جایی و دور شدن از آنجا
ترک کردن کسی: جدا شدن از او ، متارکه ازهم جدا شدن است
ترک عادت کردن : ادامه ندادن عادت
ترک عمل : ادامه ندادن انجام عمل
ترک تحصیل: ادامه ندادن تحصیل
ترک تعقیب: ادامه ندادن تعقیب متهم از جانب شاکی
متارکه
برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ) . || صرف نظر کردن. درگذشتن : حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهان وی که کرده بود برخاست. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

از سر آن برتوانی خاست تو
کژنشین با من بگو این راست تو.
عطار.
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست. ( گلستان سعدی ) .

در پارسی: هیلیدن
که همریشه با هشتن و هلیدن است
راه خود را کشیدن و رفتن : [عامیانه، کنایه ] بی هیچ مقاومت و اعتراضی جایی را ترک کردن.
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
ترک گرفتن. [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) . رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی :
خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد.
عطار.
دلی گر بدست آیدت دلپذیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر.
سعدی ( بوستان ) .
دست برکندن. [ دَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ترک چیزی کردن. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیاز
اندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام.
مولانا لسانی ( از آنندراج ) .
- رکاب گشادن از جایی ؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا. ترک آنجا گفتن :
رکاب از شهربند گنجه بگشای
عنان شیر داری پنجه بگشای.
نظامی.
کناره جستن از . . . . . . . . . . . . .
دل کندن
leaving, giving up
give up
مثال = I will give up smoking
من سیگار را ترک خواهم کرد
give up
Leaves
To give up a habit
Learing
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس