تَرک: یک شئ از ماهیت و قالب تشکیل شده است، اگر کسی ماهیت و قالب را با هم رها کند به آن تَرک گویند، مانند ترکِ دارایی. هر ارث از یک قالب تشکیل شده است که همان خود مال است، شخص می تواند با وصیت به خیر، ماهیت
... [مشاهده متن کامل] ارث خود را به خیر تغییر دهد و هم می تواند با عدم وصیت آن در کار خیر سبب گمراهی وراث با حیف و میل کردن آن در شهوات دنیوی شود. ( إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ )
واهِشتن
انداسیدن = ترک کردن
انداسش = ترک
انداسیده = متروک
و . . .
بن خان: Dictionary of Manichaean middle Persian and Parthian, Desmond Durkin - Meisterernst
ترک کردن:
ترک کردن جایی: خارج شدن از جایی و دور شدن از آنجا
ترک کردن کسی: جدا شدن از او ، متارکه ازهم جدا شدن است
ترک عادت کردن : ادامه ندادن عادت
ترک عمل : ادامه ندادن انجام عمل
ترک تحصیل: ادامه ندادن تحصیل
ترک تعقیب: ادامه ندادن تعقیب متهم از جانب شاکی
متارکه
برخاستن از چیزی و از سر چیزی برخاستن ؛ ترک کردن آن. ( آنندراج ) . دل برکندن از آن : اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن کاری دشوارست. ( کلیله و دمنه ) . || صرف نظر کردن. درگذشتن : حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهان وی که کرده بود برخاست. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
از سر آن برتوانی خاست تو
کژنشین با من بگو این راست تو.
عطار.
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست. ( گلستان سعدی ) .
در پارسی: هیلیدن
که همریشه با هشتن و هلیدن است
راه خود را کشیدن و رفتن : [عامیانه، کنایه ] بی هیچ مقاومت و اعتراضی جایی را ترک کردن.
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
ترک گرفتن. [ ت َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) . رها ساختن. دست بداشتن. هشتن. دست بشستن از چیزی :
خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد.
عطار.
دلی گر بدست آیدت دلپذیر
به اندک دل آزار ترکش مگیر.
سعدی ( بوستان ) .
دست برکندن. [ دَ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ترک چیزی کردن. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیاز
اندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام.
مولانا لسانی ( از آنندراج ) .
- رکاب گشادن از جایی ؛ رفتن و عزیمت کردن از آنجا. ترک آنجا گفتن :
رکاب از شهربند گنجه بگشای
عنان شیر داری پنجه بگشای.
نظامی.
کناره جستن از . . . . . . . . . . . . .
دل کندن
leaving, giving up
give up
مثال = I will give up smoking
من سیگار را ترک خواهم کرد
give up
Leaves
To give up a habit
Learing
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)