ترشح

/taraSSoh/

    exudation
    leakage
    spatter
    spray
    oozing
    excretion
    secretion
    splash

فارسی به انگلیسی

ترشح بزاق
salivation

ترشح کردن
exude, slop, leak, secrete, sweat, to exude, to be secreted

ترشح کننده
secretory

مترادف ها

discharge (اسم)
تخلیه، عزل، خلع، ترشح، بده، انفصال

spatter (اسم)
ترشح، مقدار کم

spray (اسم)
ریزش، ترکه، ترشح، اب پاش، افشانه، افشان، شاخه کوچک، افشانک، چیز پاشیدنی، دواپاشی، تلمبه سمپاش، گردپاش، سنجاق یا گل سینه کوچک

sprinkle (اسم)
ترشح، چکه، ریزش نم نم

leak (اسم)
ریزش، سوراخ، ترشح، چکه، تراوش، نشت

leakage (اسم)
ریزش، کسری، کمبود، کسر، ترشح، چکه، تراوش، نشت، فاش شدگی

secretion (اسم)
ترشح، دفع، تراوش، اختفا، پنهان سازی

transpiration (اسم)
نفوذ، ترشح، افشاء، خروج، نشر، حلول، تعرق، فرا تراوش

transudation (اسم)
عرق، نفوذ، ترشح، تراوش، رسوخ، فرانشت

splutter (اسم)
ترشح، صدای چلپ و چلوپ زیاد

پیشنهاد کاربران

ترشح. [ ت َ رَش ْ ش ُ ] ( ع مص ) قوت رفتار گرفتن شتربچه با مادر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : ترشح الفصیل ؛ اذا قوی علی المشی مع امه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) . || جاری شدن آب از میان سنگها. ( از المنجد ) . تراویدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . تراوش و تراویدگی. ( ناظم الاطباء ) . بتراویدن آب. ( زوزنی ) . || لیسیدن مادر رطوبت بچه را پس از تولد. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) . || شایسته شدن مرد بکاری. ( از المنجد ) . || و نیز ترشح در همه معانی ترشیح بطور مطاوعت استعمال می گردد. رجوع به ترشیح شود. ( ناظم الاطباء ) . || ( اِ ) رطوبت. نم :
...
[مشاهده متن کامل]

لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه مُوَسْوِس شد.
منبع. لغت نامه دهخدا

تر وشو. تَرشو:ترشح.
[پِراش. پراشه. پِراشگ. پراشگه:ترشح. ]
ترشح باتولید فرق داره ترشح یعنی تولید بشه بعد بره سراغ ی اندامی
تولید یعنی در همان جاتولید شده هدفش جای دیگه ای نیست
تولید
ریدم توی این درس
واژه ترشح معرب واژه پارسی 《 تراشد 》 از دو بخش ترا ( پیشوند ) و کارواژه ( شدن ) است و می توان واژه های هم خانواده آنرا بدین گونه برابر دانست :
ترشح کردن : تراشدن
مترشح و مترشحه: تراشده
ترشح : تراشد
ترشح کننده : تراشونده، تراشد کننده
پَشُفتَه ( گویش یزدی ) و پَشُفتِه ( گویش شهرستان بهاباد ) که به ترشح مایعات گفته می شود.
در این باره، دکتر ابوالفضل امامی میبدی می گوید:
[پ] پیشوند واژگونی ( برعکس سازی ) است؛ اما گونه ویژه ای از واژگون سازی، که نوعی نگاه به اصل معنا در کنار نفی آن وجود دارد
...
[مشاهده متن کامل]

آش ( در هم و با هم ) ، پـ آش= پاش؛ یعنی از هم پاشیده. پاش اُفته ( بن مضارع افتادن ه ) = پاشفته ( پشفته ) در زبان فارسی به گویش مرکزی ( میبدی و شهرهای استان یزد ) به قطره ای از مایع گفته می شود که از آن جدا شود و بیفتد.

علاوه بر معانی مذکور در لغتنامه های مذکور:
نشأت گرفتن
متولد شدن
بیرون آمدن

پاشیدگی
تراوش