ترتیب دادن


    arrange
    ate
    contrive
    manage
    organize
    settle
    square

فارسی به انگلیسی

ترتیب دادن در فکر خود
design

ترتیب دادن عهدنامه
conclude

ترتیب دادن مسابقات
matchmaking

ترتیب دادن وام
float

مترادف ها

agree (فعل)
موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن

arrange (فعل)
اراستن، ترتیب دادن، مرتب کردن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن

sequence (فعل)
ترتیب دادن، به ترتیب مرتب کردن

ordain (فعل)
ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن

پیشنهاد کاربران

ترتیب دادن :
۱ - نظم دادن ، نظم بخشیدن ، سامان دادن
۲ - برپا کردن ، برگزار کردن
۳ - برنامه ریزی کردن
ساختن
معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیاکردن. آماده کردن جایگاه و پایگاه و نشستنگاه را : بجان من که برخیزی. . . و بدانجا شوی و چون اندر شوی راست بدانجا شوی که بهر من ساخته اند و آنجا بنشینی. ( تاریخ بلعمی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

همه پهلوانان ابا موبدان
برفتند نزدیک شاه جهان.
جهاندار چون دید بنواختشان
برسم کیان جایگه ساختشان.
فردوسی.
وزان پس بپرسید و بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش.
فردوسی.
سبک بر سر آبگیر گلاب
بفرمودشان ساختن جای خواب.
فردوسی.
رسولدار رسول را بسرائی که ساخته بودند فرود آورد. ( تاریخ بیهقی ) . خواجه گفت ماوراءالنهر ولایتی بزرگ است ، سامانیان که امراء خراسان بودند حضرت خود آنجای ساختند. ( تاریخ بیهقی ) .
بدادی سبک داد و بنواختی
وز اندازه بر، پایگه ساختی.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .

stage=to organize a public event
زبان جوانان:
1 - با کسی همخوابه شدن
2 - کاری را به اتمام رساندن/ انجام دادن ( خیالت راحت باشد، ترتیب همه کارها را داده ام. )
3 - کسی را مغلوب کردن، از دور خارج کردن ( همان راند اول با یک هوک راست ترتیب حریف را داد. )

بپرس