انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن
impose(فعل)
مالیات بستن بر، تحمیل کردن، گرانبار کردن، اعمال نفوذ کردن
inflict(فعل)
ضربت زدن، تحمیل کردن، ضربت وارد اوردن
protrude(فعل)
تحمیل کردن، خارج شدن، جلو امده بودن، پیش امدن، برامدگی داشتن
constrain(فعل)
تحمیل کردن، بزور و فشار وادار کردن
horn in(فعل)
تحمیل کردن، فرو کردن
saddle(فعل)
تحمیل کردن، پالان زدن، زین کردن
پیشنهاد کاربران
تحمیل کردن: قبولاندن
زور کردن
دیکته کردن
سربار، تحمیل کردن = سربار کردن، تحمیل شدن = سربار شدن، آمریکا همیشه بر کشورهای مخالف با خودش، تحریمهایی را تحمیل می کند. آمریکا همیشه بر کشورهای ناهمسو با خودش، راهبَستهایی را سربار می کند.
چیزی را به اجبار بر گردن کسی گذاشتن عا ) قالب کردن، زورچپان کردن