سربه سر کردن، تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، از پا درامدن
assimilate(فعل)
وفق دادن، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن
die down(فعل)
تحلیل رفتن، مردن، روبزوال نهادن
eat(فعل)
تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن
emaciate(فعل)
تحلیل رفتن، لاغر کردن، ضعیف کردن، نزار کردن، بی قوت کردن
پیشنهاد کاربران
آب رفتن، آب شدن از دید من، این دو آمیخته واژه ی پرکاربرد در زبان توده های مردم، جایگزین سزاوارتری برای �تحلیل رفتن� است. برابر یاد شده ی �کوچک شدن� در بالا با آنکه نادرست نیست؛ نارساست و از دربرگیرندگی بسنده برخوردار نیست.
waste away
be on the wane
سست شدن، کوچک شدن
مثله اهنی که در مقابله زنگ زدگی سوراخ و پوسیده و نابود میشه این یک استلاح فرانسوی مثله اسیدی ( مشکلی ) که درونم مرا میخورد