تجزیه کردن


    atomize
    decompose
    partition
    resolve
    parse
    to analyze

فارسی به انگلیسی

تجزیه کردن به عوامل
factorize

تجزیه کردن کشور
dismember

مترادف ها

liberate (فعل)
رها کردن، تجزیه کردن، ازاد کردن

abstract (فعل)
ربودن، چکیدن، چکیده کردن، کش رفتن، تجزیه کردن، جوهر گرفتن از، بردن

decompose (فعل)
تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن

break down (فعل)
تجزیه کردن، درهم شکستن، از اثر انداختن، تقسیم بندی کردن

parse (فعل)
تجزیه کردن، تجزیه شدن، جمله را تجزیه کردن

analyze (فعل)
تحلیل کردن، جدا کردن، تجزیه کردن، کاویدن، جزئیات را مطالعه کردن، تشریح کردن، با تجزیه ازمایش کردن، فرگشایی کردن

dismember (فعل)
تجزیه کردن، جداکردن، اندامهای کسی را بریدن

anatomize (فعل)
تجزیه کردن، تشریح کردن، کالبد شناسی کردن، قطعه قطعه کردن

comminute (فعل)
خرد کردن، تجزیه کردن، ریز ریز کردن، پودر شدن یا کردن، پودر کردن

dialyze (فعل)
تجزیه کردن، تجزیه شدن

disembody (فعل)
تجزیه کردن، از جسم جدا کردن

prescind (فعل)
جدا کردن، تجزیه کردن، قطع نظر کردن

sequestrate (فعل)
جدا کردن، تجزیه کردن، توقیف کردن

پیشنهاد کاربران

فروشکاندن، واپاشاندن،
فروشکافی کردن، واپاشی کردن
🇮🇷 کارواژه ی برنهاده: فروکافت کردن 🇮🇷
دیگر کارواژگان همتا:اَفپار کردن، اَفپارش کردن، فروشکافتن، فروشکافت کردن
تجزیه = فروشکافت، فروشکافی
تجزیه کردن = فروشکافتن
به پی نوشتِ اینجانب زیرواژه یِ " فرو شکافتن" در همین تارنما مراجعه کنید.

بپرس