حمله کردن بر، تجاوز کردن، تهاجم کردن، هجوم کردن، تاخت و تاز کردن در
encroach(فعل)
تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن
trespass(فعل)
تخطی کردن، تجاوز کردن، تعدی کردن
exceed(فعل)
تجاوز کردن، متجاوز شدن از، تجاوز کردن از، متجاوز بودن، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن، تخطی کردن از
overstep(فعل)
تجاوز کردن، قدم فرا نهادن، از حد خود تجاوز کردن
supercharge(فعل)
تجاوز کردن، لبریز شدن
پیشنهاد کاربران
بیرسمی کردن ؛ برخلاف قاعده رفتار کردن. ظلم و تعدی کردن : مردم ، نیز در کرمان دست گشاده بودند و بیرسمی میکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438 ) . غلامی مشهور و ظالم بوده ریاست همدان بستد و نه چندان ظلم و بیرسمی کرد که در وهم آید. ( راحةالصدور راوندی ) . لشکر خوارزم در ولایت ابهر و قزوین بیرسمی بسیار کردند. و فرزندان مسلمانان بغارت بردند. ( راحةالصدور راوندی ) کاشیان. . . عصیان بجای آوردند. . . . و با وی بی رسمیها کردند. ( راحةالصدور راوندی ) . چون بشنید که گورخان از جنگ سلطان بازرسیده است و با رعیت و ولایت بی رسمیها کرد. ( جهانگشای جوینی ) . ... [مشاهده متن کامل]
- بیرسمی نمودن ؛ برخلاف رسم و قاعده معمول رفتار کردن. خلاف عادت کردن : که خسرو دوش بیرسمی نموده ست ز شاهنشه نمیترسد چه سود است. نظامی.
Rape
دست اندازی کردن ؛ تجاوز کردن. تعدی کردن.
یکی از معانی این واژه ( تجاوز کردن ) میتواند، ( عبور کردن، گذشتن و فراتر رفتن از چیزی ) باشد.
ورا رفتن
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خویش تجاوز کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .
بی سیرت کردن. [ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول عوام، عملی نامشروع با کسی کردن. فساد کردن ( بیشتر با نابالغی ) . بی سیرت کردن دختری یا پسری را؛ عملی منافی عفت با او کردن و مُهر برگرفتن از دوشیزه نه بوجه مشروع و دوشیزگی بردن بجبر و با وی بنامشروع آرامیدن. ( از یادداشت مؤلف ) . بی آبرو کردن. ( ناظم الاطباء ) . ... [مشاهده متن کامل]
- از اندازه یا ز اندازه اندر گذشتن ؛ از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : که این کار از اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت. فردوسی. چو کوشش ز اندازه اندر گذشت چنان دان که کوشنده نومید گشت. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی. برینگونه تا خور ز گنبد بگشت از اندازه آویزش اندر گذشت . فردوسی. سه روز و سه شب هم بدانسان بدشت دم باد از اندازه اندر گذشت. فردوسی. - از اندازه بدر بردن ؛ از حد تجاوز کردن. افراط : عمر ببازیچه بسر میبری بازی از اندازه بدر میبری. نظامی. - از اندازه بگذاشتن ؛ از اعتدال خارج کردن. از حد گذراندن : هم آنکس که او را بر آن داشتست سخنها از اندازه بگذاشتست. فردوسی. - از اندازه گذشتن ؛از اعتدال خارج شدن. از حد گذشتن : و جای هرکس در خدمت بارگاه و دیوان و سرای ضبط کردی تا هیچکس از اندازه ٔ خویش نگذشتی. ( از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 49 ) .