destroy (فعل)برانداختن، ضایع کردن، کشتن، نابود کردن، از بین بردن، فنا کردن، خراب کردن، تباه کردن، ویران کردنcorrupt (فعل)فاسد کردن، خراب کردن، تباه کردنdeprave (فعل)فاسد کردن، تباه کردنgangrene (فعل)فاسد شدن، تباه کردن، قانقاریا بوجود امدنvitiate (فعل)فاسد کردن، خراب کردن، تباه کردن، تباه شدن، معیوب ساختن، بلا اثر کردن، ناپاک ساختن
اتلافویران کردناز میان برداشتننابود ردناز بین بردننیست کردناتلاف، خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن، نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن"تباه کردن : کار را خراب کردن پدرم گفت 《بنوشتمی ، اما شما تباه کرده اید . و سخت ناخوب است》 تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۲.+ عکس و لینک