تاق

/tAq/

    roof
    uneven

فارسی به انگلیسی

تاق تاق
bang, clatter

تاق تاق کردن با بی دقتی
bang

تاق تاق کردن با خشونت
bang

تاق درب
companion

تاق زدن
roof

تاق سردرها
arch

تاق ضربی
arch, vault

تاق ضربی روی گذر
archway

تاق ضربی زدن
arch, vault

تاق قوسی
arch, vault

تاق قوسی روی گذر
archway

تاق ورودی مدخل سینماها
marquee

تاق کردن
uncouple

تاق کفش
companion

پیشنهاد کاربران

در معماری اصیل = تاق باطاق فرق دارد . معنی ان قوسها یا به واژه ای دیگر تاق است . تاق حرکت یک یا چند چفد ( قوس ) در امتداد یک محور یا محورهای مختلف است در سطحی محصور مابین دو دیوار یا دست کم چهار ستون باربر. تاق را غیاث الدین جمشید کاشانی ( ( ازج ) ) گفته است ( ازج معرب ازگ است به معنی شاخه خمیده ) و لغت تاق را به جای چفد آورده است. واژه اتاق هم از تاق است
...
[مشاهده متن کامل]

طاق =سقف

واژه ای پارسی و معرب شده تاگ بوده
تاق:
《واژه ای فارسی است》
تاق از واژه پارسی پهلوی "تاگ" گرفته شده که به معنی "بالا" و "بلند" است. تاق یک روش ساخت ایرانی است که در زمان ساسانیان بسیار کاربرد داشت و بناهای ماندگاری مانند "تاق بستان" در کرمانشاه و "تاق خسرو" در اراک ( عراق ) و موزه ایران باستان در تهران به این روش ساخته شده اند. مسلمانان پس از تازش به ایران با این روش از ساختمان سازی آشنا شدند و تاق را در بناهای اسلامی هم بکار بردند. واژه "تاق" با واژه های زیر هم خانواده می باشد:
...
[مشاهده متن کامل]

تاج: افسر
تاش: صاحب خانه
تک: بالاتر از همه، یگانه
تاگ: تکزایی
تاک: درخت انگور که بوته اش برآمده و تاق مانند است.
تاخت: برفراز چیزی آمدن
تاغ: درختچه بیابانی
تاق: بام برآمده
طاقت: تاب آوردن
tag: آویزه
tog: ردا، جامه بلند
tack: میخ سر پهن
take: بالا کشیدن، گرفتن
�در زبان لاری به طاق میگیم ( تاک ) به پرودژ آب انبار ( برکه ) هم میگیم ( تَیتَخ ) که در واقع تَیتَخ دگرگون شده ی تیتاک میباشد

تاق: درختچه کویری
طاق: فرد، یکتا، بی همتا
همان فرداست مثلا وجود خداوند علی اعلا تاق است وهمتایی نداردو لذا تاق تاق درست نیست و تق تق درست می باشد که در ساقینامه ابوعلی سینا میخوانیم که یک شاعر گمنام تضمین نموده است
بریز می که زمی بهترم غذایی نیست
...
[مشاهده متن کامل]

بغیر می به مریضان دی دوایی نیست
به آن خدای که جز او دگر خدایی نیست
خورم جرعه ای اعضای من کند تق تق
غذای روح بود باده رحیق الحق
که رنگ وبوش کند رنگ و بوی گل را وق*

بپرس