تاریک

/tArik/

    dismal
    dusky
    murky
    obscure
    shadowy
    somber
    sombre
    dark
    night
    black
    sunless

فارسی به انگلیسی

تاریک اندیش
benighted, blind

تاریک اندیشی
obscurantism

تاریک خانه
dark room

تاریک دل
dark-hearted, benighted

تاریک دلی
moral darkness

تاریک شدن
darken

تاریک گرایی
obscurantism

تاریک و روشن
dusk, twilight, twilit

تاریک و گرفته
lowering, loweringly

تاریک کردن
bedim, darken, obscure, shades

تاریک کننده
darkener

مترادف ها

blind (صفت)
تاریک، کور، نابینا، بی بصیرت، عاجز، غیر خوانایی، نا پیدا، هر چیزی که مانع عبور نور شود

ambiguous (صفت)
مبهم، دو پهلو، تاریک، با ابهام

dark (صفت)
تاریک، تیره رنگ، سیاه، تیره، تار، ظلمانی

dim (صفت)
مبهم، تاریک، تیره، تار، کم نور

black (صفت)
زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز

gloomy (صفت)
ترشرو، تاریک، تیره، غم افزا، افسرده، پکر، تاریکی افسرده کننده

dusky (صفت)
مبهم، تاریک

somber (صفت)
تاریک، غم انگیز، تیره، سیر، محزون، سایه دار

sombre (صفت)
تاریک، غم انگیز، تیره، سیر، محزون، سایه دار

benighted (صفت)
تاریک، عقب مانده، گرفتار تاریکی جهل، شب زده، عقب افتاده

murk (صفت)
تاریک، تیره

caliginous (صفت)
تاریک، تیره، تار، مه الود

cimmerian (صفت)
تاریک، افراد کشور ظلمات، ظلمانی

darkling (صفت)
تاریک، تیره

lackluster (صفت)
تاریک، بی نور، بدون زرق و برق، تار و بی برق

stygian (صفت)
تاریک، وابسته به رودخانه استیکس

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ فارسی یا فرهنگ عمید
تاریکتاریکتاریکتاریکتاریک
تاریک از دو بخش "تار" و "یک" ساخته شده است. "یک" در زبان پهلوی برابر "ی" بوده است پس تاریک می شود "تاری" که در اینجا با نگرش ( =توجه ) به کاربرد "ی" در "تاری"، می شود "جای تار".
بدرود!
اگر غم را چو آتش دوذ بوذی
جهان تاریک بوذی جاوذانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
شهید بلخی
واژه تاریک
معادل ابجد 631
تعداد حروف 5
تلفظ tārik
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: tārīk] ‹تار، تاری، تارین، تاران، تارون، تاره›
مختصات ( ص . )
آواشناسی tArik
الگوی تکیه WS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار

تاریک=اسود، مدلهم، حالک ، حانک، غبرا
متضاد#سپید, ابیض، غرا
بی شمع. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی شمع ) تاریک. بی فروغ و روشنایی :
محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ
مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام.
سعدی.
بی فروغ. [ ف ُ ] ( ص مرکب ) ( از: بی فروغ ) بی پرتو
تار، تاریک و تیره
ریشه هندواروپائی تم - tem یا سیاه و در بهلوی و فارسی میانه تاریگ tarig و در اوستا تماه temah ودر ساتسکریت تمیسرا tamisra یا شب تاریک و تاماس tamas یاسیاه و تاریک ودر لاتین تنبرائی tenebrae و تمر temere که در انگلیسی temerity تمریتی ودر المانی دامن dāmn.
...
[مشاهده متن کامل]

�کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خویش را - نیما یوشیج�

تارک النور = تارک الشمس = تاریک = Dark
"وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ"
بی شمع. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی شمع ) تاریک . بی فروغ و روشنایی : محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام . سعدی .
چراغ مرده . [ چ َ / چ ِ م ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) تاریک . ظلمانی . بی نور و بی فروغ : مجنون چو شب چراغ مرده افتاده و دیده زاغ برده . نظامی .
خاموش
معنی
تاریک
تار/ تاری/ تاریک: این سه واژه همگون اند و در جمله ارزش یکسان دارند و در مقام صفت می توانند جانشین یکدیگر شوند.
( ( شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
که گل از خار همی آید و صبح از شب تاری
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۹.
شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ) . شبرنگ. ( آنندراج ) . سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) :
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
دقیقی.
پری چهره گفت سپهبد شنود
...
[مشاهده متن کامل]

ز سر شعر شبگون همی برگشود.
فردوسی.
هوا تیره گشت از فروغ درفش
طبرخون و شبگون و زرد و بنفش.
فردوسی.
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
فردوسی.
روزم ز تفکر همه شبگون گردد
دل خون شود و ز دیده بیرون گردد.
فرخی.

چراغ مرده
واژه تاریک احتمالا با واژه دارک ( dark ) انگلیسی هم ریشه باشذ
تاریک به ترکی: قارانلیق ، قارانقولوق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس