تارک، تاج یا کلاه، کلاه پادشاهی، تاچ پاپ، تاچ پادشاهی
diadem(اسم)
تارک، نیم تاج، دیهیم، سربند یا پیشانی بند پادشاهان
vertex(اسم)
سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمت الراس
پیشنهاد کاربران
تارک از تار آمده و به چم تار کوچک است و تاریخ که تاریک بوده و پس از آن مورخ از ریشه های ساخت یافته اربی میباشد . تار به هر چیز ناپیدا و کمپیدا گویند چه در تار مو چه در تار سازهایی چون گیتار / سه تار و . . . . چون بن و شالود همه این سازها به تاری پره خورده است که به سختی به چشم می آید از اینرو تارک به بخش کوچکی از تاریخ اشاره دارد و آمال ( منظور و هدف ) همان دوره / سلسله / مسند و . . . می باشد . ... [مشاهده متن کامل]
اگر تاج از آن تارک بی بها شود دور و یابد جهان زو رها یعنی اگر آن دوره و روزگار بی بها نبود ؛ جهان به رهایی میرسید .
نقطه جمجمه ؛ تارک.
رأس
شاید بتوان چم پیشانی را نیز به کار برد
تارک: دکتر کزازی در مورد واژه ی " تارک" می نویسد : ( ( تارک به معنی میانه ی سر است و " ک " در آن پساوند . به گمان ؛ ستاک واژه : تار ، همان است که در ریخت تر در " ترگ نیز دیده می آید . " تار " نیز در معنی تارک به کار برده شده است. . ) ) ... [مشاهده متن کامل]
( ( اگر تاج از آن تارک بی بها شود دور و یابد جهان زو رها. ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 349. )
رها , ازاده, فردی که رهایی پیدا کرده
( = تَرک کننده ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: موکساک، موکسار ( موکس از سنسکریت: موکسَ= ترک + پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) «اک، ار» ) یوتْراک، یوتْرار، یوترو ( یوتْر= ترک؛ سنسکریت + «اک، ار، او» ) ... [مشاهده متن کامل]