بیچاره

/biCAre/

    hapless
    helpless
    unable
    wretched
    remediless
    poor
    poor fellow!
    poor thing!
    the helpless
    the poor
    wretch
    hopeless

فارسی به انگلیسی

بیچاره کردن
prostrate

مترادف ها

forlorn (صفت)
متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

shiftless (صفت)
بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره

destitute (صفت)
عاری، خالی، بی چاره، نیازمند، لات و لوت

desperate (صفت)
بسیار سخت، از جان گذشته، ناامید، بسیار بد، بی امید، بی چاره، فرومانده

hapless (صفت)
بی چاره

helpless (صفت)
سرگردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، مورد حمایت، نا گزیر، زله

incurable (صفت)
بی چاره، بی درمان، بهبودی ناپذیر، علاج ناپذیر

wretched (صفت)
خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور

پیشنهاد کاربران

بو ورگ لری فیلی
یقه چرکین
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
واژه ی بیچاره از ریشه ی واژه دو واژه ی بی و چاره فارسی هست
لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا
...
[مشاهده متن کامل]

قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

بیچارهبیچارهبیچارهبیچارهبیچارهبیچاره
منابع• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515
آس و پاس
ناتوان، عاجران
شکسته حال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) بینوا. تهیدست . پریشان . تنگدست . ( ناظم الاطباء ) . محتاج . مفلوک . بیچاره . ( آنندراج ) . حطیم . ( منتهی الارب ) : پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم . حافظ.
بر گرفته از واژه چاره است. چاره به شیارهایی گفته می شده که کشاورزان برای ماندن و هرز نرفتن آب در زمین زراعی ایجاد میکردند، هر کس این تدبیر را نداشته بیچاره و موقع برداشت ، محصول اندکی می داشته. کنایه از تنگدست، بی چیز، درمانده ، بی درمان وهچنین است ناچار.
مضطر
کسی که چاره ای ندارد
مستاصل. . . .
فلک زده ، کور ستاره
خانه خراب
دانستن بیچاره
بدبخت و نا، نوا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)