prostrate
بیچاره
/biCAre/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال
بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره
عاری، خالی، بی چاره، نیازمند، لات و لوت
بسیار سخت، از جان گذشته، ناامید، بسیار بد، بی امید، بی چاره، فرومانده
بی چاره
سرگردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، مورد حمایت، نا گزیر، زله
بی چاره، بی درمان، بهبودی ناپذیر، علاج ناپذیر
خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور
پیشنهاد کاربران
آس و پاس
ناتوان، عاجران
شکسته حال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) بینوا. تهیدست . پریشان . تنگدست . ( ناظم الاطباء ) . محتاج . مفلوک . بیچاره . ( آنندراج ) . حطیم . ( منتهی الارب ) : پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم . حافظ.
بر گرفته از واژه چاره است. چاره به شیارهایی گفته می شده که کشاورزان برای ماندن و هرز نرفتن آب در زمین زراعی ایجاد میکردند، هر کس این تدبیر را نداشته بیچاره و موقع برداشت ، محصول اندکی می داشته. کنایه از تنگدست، بی چیز، درمانده ، بی درمان وهچنین است ناچار.
مضطر
کسی که چاره ای ندارد
مستاصل. . . .
فلک زده ، کور ستاره
خانه خراب
دانستن بیچاره
بدبخت و نا، نوا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)