بیچاره

/biCAre/

    hapless
    helpless
    unable
    wretched
    remediless
    poor
    poor fellow!
    poor thing!
    the helpless
    the poor
    wretch
    hopeless

فارسی به انگلیسی

بیچاره کردن
prostrate

مترادف ها

forlorn (صفت)
متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

shiftless (صفت)
بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره

destitute (صفت)
عاری، خالی، بی چاره، نیازمند، لات و لوت

desperate (صفت)
بسیار سخت، از جان گذشته، ناامید، بسیار بد، بی امید، بی چاره، فرومانده

hapless (صفت)
بی چاره

helpless (صفت)
سرگردان، بی چاره، فرومانده، درمانده، مورد حمایت، نا گزیر، زله

incurable (صفت)
بی چاره، بی درمان، بهبودی ناپذیر، علاج ناپذیر

wretched (صفت)
خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور

پیشنهاد کاربران

آس و پاس
ناتوان، عاجران
شکسته حال . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) بینوا. تهیدست . پریشان . تنگدست . ( ناظم الاطباء ) . محتاج . مفلوک . بیچاره . ( آنندراج ) . حطیم . ( منتهی الارب ) : پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم . حافظ.
بر گرفته از واژه چاره است. چاره به شیارهایی گفته می شده که کشاورزان برای ماندن و هرز نرفتن آب در زمین زراعی ایجاد میکردند، هر کس این تدبیر را نداشته بیچاره و موقع برداشت ، محصول اندکی می داشته. کنایه از تنگدست، بی چیز، درمانده ، بی درمان وهچنین است ناچار.
مضطر
کسی که چاره ای ندارد
مستاصل. . . .
فلک زده ، کور ستاره
خانه خراب
دانستن بیچاره
بدبخت و نا، نوا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس