بیهوش شدن


    out
    swoon
    to become unconscious
    to swoon

پیشنهاد کاربران

پس افتادن
لهجه و گویش تهرانی
غش کردن
Black out
از حال شدن ( بشدن ) ؛ از حال رفتن. بیهوش شدن : یک خریطه همه بر در زده و آنرا بگشاد استادم یک دو فصل بخواند و از حال بشد. ( تاریخ بیهقی ص 553 ) . سر حسنک را دیدم. . . من از حال بشدم. ( تاریخ بیهقی ) .
lapse into unconsciousness
غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن :
با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش
مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد.
سعدی.
اغما

بپرس