بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی
eyesight(اسم)
بینایی، دید، بینش
seeing(اسم)
دید، بینش، مشاهده، رویت، قوه دید
ken(اسم)
نظر، بصیرت، بینش
پیشنهاد کاربران
درک و بینش از راه های گوناگون حواس و شهودسبب به تکانه واداشتن بن خرد در نهاد خاکی تن می شود و سبب روشنی و سپس زایش/زاییدن معنا می شود
دریچه آگاهیت کشته مارو
چشم بینش :چشم بصیرت.
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود. ... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴ • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴ • حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است ) • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵ • غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶ • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
حواس پنجگانه در پارسی سره ●احساس کردن ( در چم و معنای همگانی ) = چشیدن / چشش / چشایی امروز ما از چشیدن برای مزه مزه کردن بهره می بریم ولی چمار درست این ستاک چشیدن در چم همگانی است مانند: که این درد هر کس بباید چشید ... [مشاهده متن کامل]
شکیبائی و نام باید گزید ( فردوسی ) ۱. بینایی / دیدن / بینش شبی دیرند و ظلمت را مهیا چو نابینا در او دو چشم بینا ( رودکی ) ۲. شنوایی / شنفتن / شِنَوِش بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ بشنوید آه رشید ار شنوائید همه ( خاقانی شروانی ) ۳. بویایی / بوییدن / بویش گر نداری خون مشک آهوان سنبل تر بهر بویایی فرست ( خاقانی شروانی ) ۴. مزایی / مزیدن یا مچتن ( پارسی میانه ) / مزش وزان پس به کار دگر درخزیم که تلخی مزیدیم و شیرین مزیم ( فردوسی ) ۵. بساوایی / بساویدن یا پسودن / بساوش کمندی بر آن کنگره درببست گره زد برو چند و ببسود دست ( فردوسی )