بینش

/bineS/

    insight
    conception
    estimation
    horizon
    image
    imagery
    light
    perception
    theory
    vision
    world
    perspicacity

فارسی به انگلیسی

بینش پذیر
perceptible

بینش جهانی
globalism

مترادف ها

intelligence (اسم)
اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح پاک یا دانشمند

intuition (اسم)
فراست، بصیرت، کشف، بینش، شهود، درک مستقیم، دریافت ناگهانی

insight (اسم)
فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

eyesight (اسم)
بینایی، دید، بینش

seeing (اسم)
دید، بینش، مشاهده، رویت، قوه دید

ken (اسم)
نظر، بصیرت، بینش

پیشنهاد کاربران

درک و بینش از راه های گوناگون حواس و شهودسبب به تکانه واداشتن بن خرد در نهاد خاکی تن می شود و سبب روشنی و سپس زایش/زاییدن معنا می شود
دریچه آگاهیت کشته مارو
چشم بینش :چشم بصیرت.
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

بینشبینشبینشبینش
حواس پنجگانه در پارسی سره
●احساس کردن ( در چم و معنای همگانی ) = چشیدن / چشش / چشایی
امروز ما از چشیدن برای مزه مزه کردن بهره می بریم ولی چمار درست این ستاک چشیدن در چم همگانی است مانند:
که این درد هر کس بباید چشید
...
[مشاهده متن کامل]

شکیبائی و نام باید گزید ( فردوسی )
۱. بینایی / دیدن / بینش
شبی دیرند و ظلمت را مهیا
چو نابینا در او دو چشم بینا ( رودکی )
۲. شنوایی / شنفتن / شِنَوِش
بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ
بشنوید آه رشید ار شنوائید همه ( خاقانی شروانی )
۳. بویایی / بوییدن / بویش
گر نداری خون مشک آهوان
سنبل تر بهر بویایی فرست ( خاقانی شروانی )
۴. مزایی / مزیدن یا مچتن ( پارسی میانه ) / مزش
وزان پس به کار دگر درخزیم
که تلخی مزیدیم و شیرین مزیم ( فردوسی )
۵. بساوایی / بساویدن یا پسودن / بساوش
کمندی بر آن کنگره درببست
گره زد برو چند و ببسود دست ( فردوسی )

شخص بینش زیادی دارد :شخص اگاهی و شخصی با خرد است
درایت، بصیرت، بینایی، خرد، آگاهی، دانش، درک، دید، شعور، شناخت، فرهنگ، فضل، کمال، معلومات، وقوف
بصیرت