بینایی

/binAyi/

    sight
    clear-sightedness
    eye
    eyesight
    vision
    [fig.] clear - sightedness

فارسی به انگلیسی

بینایی داشتن
see

بینایی سنجی
optometry

بینایی شناس
optometrist

بینایی شناسی
optometry

مترادف ها

acumen (اسم)
تیز هوشی، تیز فهمی، فراست، ظرفیت، بینایی

insight (اسم)
فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن

vision (اسم)
بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

eyesight (اسم)
بینایی، دید، بینش

eye (اسم)
بینایی، دهانه، کاراگاه، باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی

perspective (اسم)
بینایی، منظر، روشن بینی، دید، مال اندیشی، چشم انداز، منظره، لحاظ، جنبه فکری، سعه نظر، مناظر و مرایا، تجسم شی، خطور فکر

discernment (اسم)
بینایی، درک، تشخیص، بصیرت، تمیز، دریافت

spectrum (اسم)
بینایی، خیال، شبح، منظر، طیف، رنگ های مریی در طیف بین

پیشنهاد کاربران

مبصری . [ م ُ ص ِ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، هوشیاری و زیرکی و بصیرت و عاقبت اندیشی . ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) . || بینائی :
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا.
مولوی ( دیوان کبیر ج 1 ص 6 ) .

بپرس