بیم

/bim/

    alarm
    angst
    apprehension
    chill
    dismay
    dread
    fear
    trouble
    worriment
    worry
    danger

فارسی به انگلیسی

بیم انگیز
worrisome

بیم انگیزی
intimidation

بیم دادن
threaten

بیم داشتن
apprehend, fear, to fear

بیم زده کردن
cow

مترادف ها

scare (اسم)
سهم، خوف، بیم، هیبت، رم، رمیدگی

fear (اسم)
وحشت، هراس، خوف، بیم، ترس، پروا

dread (اسم)
وحشت، خوف، بیم، ترس، خوفناکی

phobia (اسم)
انزجار، نفرت، تشویش، خوف، بیم، ترس بیخود

care (اسم)
توجه، غم، بیم، مواظبت، سرپرستی، تیمار، پرستاری، مراقبت، پروا، دلواپسی غم

apprehension (اسم)
هراس، خوف، درک، فهم، دلهره، دستگیری، بیم، توقیف

funk (اسم)
وحشت، هراس، خوف، بیم، عبوسی، کج خلقی، ادم ترسو، بوی بد

awe (اسم)
وحشت، خوف، بیم، هیبت، ترس

misgiving (اسم)
بیم، ترس، اشتباه، بدگمانی، شبهه، مشتبه سازی، سوء تفاهم، عدم اطمینان

scrupulosity (اسم)
بیم، وسواس، دقت زیاد

qualm (اسم)
بیم، تردید، عدم اطمینان، حالت تهوع، ناخوشی همه جاگیر

scruple (اسم)
ذره، بیم، تردید، اندک، محظور اخلاقی، واحد سنجش چیز جزئی، نهی اخلاقی، وسواس باک

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

بیمبیمبیمبیم
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
بیمبیمبیمبیم
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
بیمبیمبیمبیمبیم
بیم. بی مِ. بی من . تنها بمانیم
امید:اومید . آمد. باهم هستیم.
بیم:بی مِ؛بی مَن. ( نبادا ) . ترس هست . نگرانی هست.
مخالف ( بیم ) ، ( بی باکی ) میشود.
یک بیم هم تو فارسی داریم که همانند کلمه beam انگلیسی است. . که البته ریشه فرانسوی داره. . . . و به معنی درخشش صورت . . . یا داشتن حاله میباشد. . .
فکر میکنم همچنین کلمه ای در زمان قدیم مصطلح بوده است. . . .
بیم
تاک
بحر
تامل
جالیز
طبیب
دوسرای
اراست
بیم : ترس کردن، هراس
معنی: ترس
هر آن/لحظه/. . . . بیم آن می رود که . . . . . . . . . . . . .
علی بیم مرگ را از خود دور نمود.
در گفتار لری :
بیم = باک، ترس
بیمی از فلانی ندارم=باکی از فلانی ندارم.
. . . . .
بیم = خاصیت، قُوَت
در مثل:
علف این زمین بیم دارد و گوسفندان را چاق می کند.
باک
ترس، ترسیدن، نگرانی
بیم: در پهلوی با همین ریخت بکار رفته است .
( ( به ارش سراسر به دو نیم کرد
جهان را ازو پاک بی بیم کرد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 284. )

به سوی چیزی رفتن
پروا
ترس
مهیب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)