بیش از حد

/biSazhadd/

    exorbitant
    de trop
    fancy
    hyper-
    exceeding
    excessive
    inordinate
    lavish
    many
    over-
    overly
    overmuch
    superabundant
    superlative
    too
    undue
    unduly

فارسی به انگلیسی

بیش از حد ارزش قائل شدن
overvalue

بیش از حد انبار کردن
overstock

بیش از حد انتظار
supererogatory

بیش از حد انجام دادن
overdo

بیش از حد به کار بردن
overuse, overwork

بیش از حد بودن
exorbitance

بیش از حد تحسین کردن
idolize

بیش از حد توسعه دادن
overdevelop

بیش از حد جبران کردن
overcompensate

بیش از حد خودمانی
familiar

بیش از حد در چیزی چپاندن
overstuff

بیش از حد درخواست خرید چیزی را کردن
oversubscribe

بیش از حد ذخیره کردن
overstock

بیش از حد رشد کردن
overgrow

بیش از حد رنگارنگ و تو ذوق بزن
garish

بیش از حد ساده کردن
oversimplify

بیش از حد شیک و اراسته
fopperies

بیش از حد طولانی
overlong

بیش از حد لازم توضیح دادن
belabor, belabour

بیش از حد لزوم
ample, redundant

مترادف ها

exorbitance (اسم)
بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی

exorbitancy (اسم)
بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی

consumedly (قید)
بیش از حد، بطور زیاد

more than enough (قید)
بیش از حد

hyper- (پیشوند)
روی، مافوق، بالای، اضافه، بیش از حد، فوق العاده، برفراز، بحد افراط، خارج از حد عادی، ماوراء

پیشنهاد کاربران

exorbitant
exceeding
exceedingly
in excess
افراط
- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار :
پشوتن بفرمود کامد به پیش
ورا پندها داد از اندازه بیش.
فردوسی.
- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان :
بگشتند از اندازه بیرون بجنگ
زبس کوفتن گشت پیکار تنگ.
فردوسی.
از حد و اندازه بیرون تکلف بر دست گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) .
ز اندازه بیش ؛ از اندازه بیش. بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان. بیشمار :
بفرمود تا مانی آمد به پیش
سخن گفت با او ز اندازه بیش.
فردوسی.
ستایش کنانش دویدند پیش
بر او آفرین بود زاندازه بیش.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بگرد اندرش خیمه زاندازه بیش
پس پشت پیلان و شیران بپیش.
فردوسی.
نهادند پس تخت شطرنج پیش
نگه کرد هریک ز اندازه بیش.
فردوسی.
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هرسو ز اندازه بیش.
اسدی.

بحد افراط
از اندازه افزون ؛ بیش از اندازه. بحدافراط. بیشمار :
بر اسفندیار آفرین هر کسی
بخواندند از اندازه افزون بسی.
فردوسی.
زیاده از حد
بیرون از حد
فوق العاده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس