بیزار

/bizAr/

    weary
    disgusted
    allergic
    antipathetic
    averse
    full
    hater
    reluctant
    sick
    fad up

فارسی به انگلیسی

بیزار از انسان ها
misanthrope

بیزار از دوربین
camera-shy

بیزار از زن
missogynist

بیزار از زندگی
world-weary

بیزار بودن
abhor, abominate, despise, execrate, hate, loathe, revolt

بیزار بودن شدیدا
detest

بیزار شدن
nauseate

بیزار شدن در اثر پرخوری
cloy

بیزار گر
fulsome, repugnant

بیزار کردن
disgust, nauseate, repel, revolt, sate, sicken, to weary, to make disgusted

بیزار کردن در اثر پرخوری
cloy

بیزار کننده
despicable, detestable, disgusting, distasteful, loathsome, nauseous, obnoxious, odious, offensive, repellent, repulsive, revolting, sickening, lousy, execrable, nasty

مترادف ها

averse (صفت)
متنفر، مخالف، بیزار، برخلاف میل

tired (صفت)
خسته، بیزار، سیر، مانده، زده شده، باخستگی

weary (صفت)
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده

fed-up (صفت)
رنجیده، بیزار، سیر و بیزار

loath (صفت)
بیزار

hateful (صفت)
بیزار

fastidious (صفت)
سخت گیر، بیزار، مشکل پسند، باریک بین

پیشنهاد کاربران

بیزار از مضارع کلمه بیختن به معنای جداشدن و تفکیک می آید
مصدرش بیختن.
ماضی اش بیخت .
مضارع اش هم بیز می باشد
و با پسوند �ار� بصورت اسم مصدر درآمده است
ار. از اداتی است که اگر بعد از فعل ماضی بیاید، گاه آن را بدل به اسم مصدر می کند مثل بیزار، گفتار، کردار، رفتار، جستار، دیدار و گاه بدل بوصف فاعلی چون خواستار، خریدار، فروختار، نمودار و گاه وصف مفعولی چون گرفتار، کشتار.
...
[مشاهده متن کامل]

بئزمک : متنفر شدن
زَده
( زده شدن یا دل زده شدن از چیزی یا کسی )
ملول
بیزار احتمالا برگرفته از فعل ترکی بِزمَک هست.
بِزمک یعنی به تنگ آمدن، جان به لب شدن، زده شدن.
بیزار یا بِزَر می شود به تنگ آمده، جان به لب شده، زده شده
چنان از خود بیزارم گرفت که . . . . . . . . . .
( ماخوذ از نثر آل احمد )
بری، بی میل، روگردان، دلزده، سیر، ضجور، گریزان، متنفر، مشمئز، منزجر، نافر، نفور، وازده
متنفر

بپرس