بیرون کردن


    sack
    chuck
    heave-ho
    cashier
    discharge
    dislodge
    evict
    exclude
    expel
    fire
    oust
    rout
    to sendout
    to dismiss

فارسی به انگلیسی

بیرون کردن از شغل
displace

بیرون کردن با تیپا
boot

بیرون کردن با دود
smoke

بیرون کردن به زور
bounce

بیرون کردن دو حریف با یک حرکت
double play

مترادف ها

dispossess (فعل)
رها کردن، دور کردن، محروم کردن، بیرون کردن، بی بهره کردن، از تصرف محروم کردن، خلع ید کردن

fire (فعل)
انگیختن، اتش زدن، بیرون کردن، بر افروختن، اتش گرفتن، افروختن، شلیک کردن، زبانه کشیدن، پراندن، تیر اندازی کردن، تفنگ یاتوپ را اتش کردن

eliminate (فعل)
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن

force (فعل)
مجبور کردن، درهم شکستن، بیرون کردن، راندن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، به زور جلو رفتن

swap (فعل)
عوض کردن، بیرون کردن، مبادله کردن، جانشین کردن

drive out (فعل)
خارج کردن، بیرون کردن

evict (فعل)
خارج کردن، بیرون کردن

cashier (فعل)
بیرون کردن

پیشنهاد کاربران

در کردن
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن :
هر آنچه از شاه دید او را خبر داد
نهانیهای خلوت را بدر داد.
نظامی.
kick out
مثل بیرون انداختن از کلاس، یه حسی مثل با لگد بیرون انداختن رو اگه میخواید، این ترکیب برای اون مواقع کار میکنه
drive out میشه بیرون راندن. مثل بیرون راندن ارواح خبیثه
بیرون راندن
drive out
بیرون کردن
از مکانی رانده شدن
jews were rabbled and driven out of town
یهودیان مورد حمله ی اوباش قرار گرفتند و از شهر رانده شدند.
throw out
اخراج

بپرس