رها کردن، دور کردن، محروم کردن، بیرون کردن، بی بهره کردن، از تصرف محروم کردن، خلع ید کردن
fire(فعل)
انگیختن، اتش زدن، بیرون کردن، بر افروختن، اتش گرفتن، افروختن، شلیک کردن، زبانه کشیدن، پراندن، تیر اندازی کردن، تفنگ یاتوپ را اتش کردن
eliminate(فعل)
خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن
force(فعل)
مجبور کردن، درهم شکستن، بیرون کردن، راندن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، به زور جلو رفتن
swap(فعل)
عوض کردن، بیرون کردن، مبادله کردن، جانشین کردن
drive out(فعل)
خارج کردن، بیرون کردن
evict(فعل)
خارج کردن، بیرون کردن
cashier(فعل)
بیرون کردن
پیشنهاد کاربران
در کردن
بدر دادن ؛ بیرون کردن. خارج ساختن : هر آنچه از شاه دید او را خبر داد نهانیهای خلوت را بدر داد. نظامی.
kick out مثل بیرون انداختن از کلاس، یه حسی مثل با لگد بیرون انداختن رو اگه میخواید، این ترکیب برای اون مواقع کار میکنه drive out میشه بیرون راندن. مثل بیرون راندن ارواح خبیثه
بیرون راندن
drive out بیرون کردن از مکانی رانده شدن jews were rabbled and driven out of town یهودیان مورد حمله ی اوباش قرار گرفتند و از شهر رانده شدند.