بیان

/bayAn/

    explanation
    statement
    lecture
    air
    account
    definition
    delivery
    demonstration
    depiction
    enunciation
    expression
    locution
    utterance
    voice
    wording
    parlance
    expianation

فارسی به انگلیسی

بیان از راه مثال
illustration

بیان اندیشه از راه تصویر
pictorial

بیان بلیغ
felicity

بیان بند کردن
censor

بیان دیگر
paraphrase

بیان شخصیت و احساسات خود
self-expression

بیان صامت
pantomime

بیان طرز
parlance

بیان فصیح
felicity

بیان گویا
felicity

بیان مقدمه
premise

بیان موجز
aphorism

بیان ناپذیر
unspeakable, untold, wordless, unutterably

بیان ناپذیر بودن
beggar

بیان ناپذیرانه
unutterably

بیان نامه
manifesto

بیان نشدنی
inarticulate

بیان نشده
unsaid, unspoken, voiceless

بیان نکردنی
inexplicable, inexpressible, nameless, unutterable, wordless

بیان نیکو
felicity

مترادف ها

pronunciation (اسم)
تلفظ، بیان، ادای سخن، طرز تلفظ

explanation (اسم)
شرح، تصریح، تفسیر، بیان، تعریف، توضیح، تعبیر، توجیه

exposition (اسم)
شرح، تفسیر، بیان، تقریر، عرضه، نمایشگاه

statement (اسم)
شرح، اعلامیه، اظهار، حکم، بیانیه، بیان، توضیح، عرضه داشت، تقریر، گفته، قطعنامه، قطعه نامه

declaration (اسم)
اعلامیه، اظهار، اعلان، اعلام، اظهارنامه، بیان، عرضه داشت

display (اسم)
تظاهر، نمایش، بیان، جلوه

quotation (اسم)
اقتباس، ایراد، بیان، نقل قول، عبارت، مظنه

remark (اسم)
اظهار، تذکر، توجه، بیان، ملاحظه، فرمایش، عرضه داشت، تبصره

presentation (اسم)
نمایش، بیان، عرض، تقریر، عرضه، ارائه، معرفی، تقدیم

interpretation (اسم)
شرح، تفسیر، بیان، تعبیر، ترجمه

mouth (اسم)
مدخل، دهانه، بیان، غنچه، دهان

presentment (اسم)
شرح، نمایش، حضور، بیان، ارائه، طرز نمایش

averment (اسم)
ادعا، اظهار قطعی یا مثبت، اظهار محض، بیان

expression (اسم)
سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی

lip (اسم)
کنار، بیان، لب، لبه

recitation (اسم)
شرح، بیان، ذکر، از بر خوانی، از حفظ خوانی، بازگو نمودن درس حفظی، تعریف موضوع

diction (اسم)
بیان، طرز بیان، عبارت، انتخاب لغت برای بیان مطلب

wording (اسم)
بیان، عبارت، کلمه بندی، جمله بندی

locution (اسم)
بیان، سخن، سبک عبارت پردازی

say-so (اسم)
اظهار، بیان، دستور، حق بیان

پیشنهاد کاربران

تاکید
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ19
بَیانِیَّة: إعلامیة: نشریة:. . .
إستبیان: درخواست توضیح :استیضاح
بان:واضح:روشن:مفهوم
بنی
بناء:واضح:پیداست:نماد
بنو:بنی:اولاد مشخص شدند ( سقط نشدند )
. . .
زبان عربی خیلی گسترده وپیچیده برای عجم ( غیر عربی ) .
در اینجا آمده که واژه � بیان � واژه ایس عربی و برای آن برابر فارسی پیشنهاد شده. از دیدگاه نویسنده این گقتار بیان واژه ایست اوستایی که از دیرباز وارد زبان عربی شده ودوباره به فارسی دری برگشته. در اوستا
...
[مشاهده متن کامل]
یشت شماره ۱۹ - ۲۱ یشت بیان نام دارد. دراینجا بیان به معنی تفسیر میباشد. این یکی از یشت های مقدس است که به زرتشت نسبت میدهند دور از دهن است که از واژگان عربی بهره گیری شده باشد. این را هم باید دانست که زبان عربی پر است از واژگان پهلوی که به تلفظ عربی بیان میشوند همانند دین٬ معنی٬ ترجمه ٬عسکر و سدها واژه دیگر

کودک اگه زبان دردوسالگی یادنگرفت؛ هیچ وقت خوب حرف نخواهد زد. وباصداهای"هوهای" وغوغائی نا مفهوم صحبت خواهدکرد.
متخصصان حداقل صد اختلال زبانی در کودکان تعریف کردند که علتش عدم اختلاط جمعی وعدم ارتباط کافی با والدین وعدم آموزش کافی در مدرسه وسپردن یادگری زبان به تلفزیون و گوشی هوشمند وکوچه و ساکت نگهداشتن بچه برای آرامش خونه و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

پس سوال مطرح میشه ودانشندان "أمیین" جواب براش پیدا نکردند:
کی "حرف زدن" اولین انسان را یاد داد؟
"عَلَّمَهُ الْبَیانَ4"

پیشنهادِ واژه یِ " آزگفتن" به جایِ " اظهار کردن، بیان کردن":
" آزگفتن " از پیشوندِ " آز" و کارواژه یِ " گفتن" ساخته شده است.
پیشوندِ " آز" برآمده از پیشوندِ " اوز، اوس" در زبانهایِ اوستایی و پارسیِ میانه است و عملگری برای نشان دادنِ " بیرون، به بیرون" می باشد؛چراکه فرآیندِ "اظهار/بیان کردن" فرآیندی "رو به بیرون" است و در این فرآیند "سخن و گفته به بیرون رانده می شود".
...
[مشاهده متن کامل]

شاید بپرسید که چرا پیشوندِ " اوز، اوس" را به جایِ " آز" بکار نمی برم؟
چون در راستایِ یکسان سازیِ پیشوندها و از آنجایی که در واژگانی همچون " آزمون، آزمایش، آزگار و. . . " این پیشوند بدین ریخت برجای مانده است، پس از همین ریختِ " آز" بهره می گیریم.
ما می توانیم واژگانی همچون " آزگویه، آزگفت و. . . " را از کارواژه یِ " آزگفتن" بیرون بکشیم.

بیان - تبیان - ‏تبیین‏:
وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمینَ
DECLARATION ( ̗deklə�reıʃən )
PROGRAMME ( �prəʋgr�m )
RHETORIC ( �retərık )
DICTION ( �dıkʃən )
DISCERN ( dı�sɜ:rn
توضیح وتفهیم وتفصیل
. . .
پیشنهادِ واژه:
از آنجایی که فرآیندِ ( اظهار، اظهار کردن، بیان کردن ) فرآیندی ( به بیرون ) هست، بهتر است که واژگانِ پیشنهادی با پیشوندهایِ ( اوز ) یا ( هَز ) یا ( آز ) بکارگرفته شوند. برای نمونه واژه ( زبان ) در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی، ( اوزوان ) بوده است ( اوز. وان ) یا واژگانی همچون ( اوزواردن یا هَزواردن ) و ( هَزوارِش ) که با پیشوندِ ( اوز، هَز ) همراه هستند. چون ( سخن راندن ) فرآیندی ( به بیرون ) است.
...
[مشاهده متن کامل]

برخی کارواژگانی که در زبانهایِ هندواروپایی، در پیوند با ( اظهار داشتن، بیان کردن، گفتن ) بکار می روند، با پیشوندِ ( aus ) در زبانِ آلمانی و ( ex ) در زبانِ انگلیسی همراه هستند برای نمونه:
ausdruecken به چمِ ( اظهار کردن ) در زبانِ آلمانی
aussagen به چمِ ( گفتن، بیان کردن، اظهار داشتن ) در زبانِ آلمانی
Aussage به چمِ ( اظهار، گزاره، گفته ) در زبانِ آلمانی
express به چمِ ( بیان کردن ) در زبانِ انگلیسی
و. . .
یادآوری: پیشوندِ ( اوز، هز، آز ) در زبانِ پارسی و ( aus اَاُس ) در زبانِ آلمانی و ( ex ) در زبانِ انگلیسی از یک ریشه می باشند که در زبانِ اوستایی نیز بکار می رفته است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
واژگانِ پیشنهادیِ برای ( اظهار، اظهار کردن، بیان کردن ) چنین هستند:
اظهار: هَزوارِش
بررسیِ تکواژها:
1 - هَز ( پیشوند )
2 - وار ( به چمِ ( اعوجاج، پیچیدگی، تغییر، تبدیل ) که دارایِ ریشه هایِ اوستایی است و در واژگانی همچون ( پَروردن یا پَرواردن، نِوار و. . . ) بوده است.
3 - پسوندِ نامساز ( ِش ) که در زبانِ پهلوی ( یشن ) و در زبانهای اروپایی ( tion ) است.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
اظهار کردن: هَزواردن ( هز. وار . دَن )
نکته: می توان به جایِ پیشوندِ ( هَز ) از ( اوز ) که در زبانهای اوستایی و پهلوی بکار میرفته، بهره برد و یا از پیشوندِ ( آز ) . ( آز ) در واژگانی همچون ( آزمودن ) - در پهلوی ( اوزمودن ) - بکار می رود.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
چنانچه کسی واژگانِ ( هَزواردن ) را برابرِ ( فهمیدن، تعبیرکردن، شناختن ) بداند، من واژه یِ ( هَزوانِش:اظهار ) و ( هَزوانیدن:اظهار کردن ) را پیشنهاد می کنم ( برگرفته از واژه یِ ( اوزوان ) به چمِ ( زبان ) ) .
و یا می توانید بگویید: ( آزوانِش ) و ( آزوانیدن ) هم وزنِ ( آزمایِش ) و ( آزماییدن ) .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشوندِ ( آز ) در پیوند با ( اوز، هز ) در هنگامِ همراهی با پیشوندِ دستورزبانیِ ( ب ) خوش آواتر است؛ برای نمونه: بیآزمایید یا بیاَزوانید ( بیاَزوارید ) .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
خودِ واژه یِ ( اظهار ) آوایشی همانند با ( هَزوار ) دارد و اینکه آیا این دو واژه با یکدیگر همبسته و مرتبط هستند یا نَه، بر من پوشیده است. باید دانست واژه ( هَزوارِش ) واژه ای اوستایی - پهلوی است.

انسان تنها مخلوقی که میتواند هر چی در ذهنش بیان کند.
"و علّم آدم الأسماء کلّها، ثمّ عرضهم علی الملائکة فقال أنبئونی‏ بإسماء هؤلاء إن کنتم صادقین" :
هم علم درک قوانین خلقت وهم علم بیان این قوانین هست.
...
[مشاهده متن کامل]

وشیاطین این قدرتی ندارند ودر حال خدمت به داوود وسلیمان علیهما السلام و عباد الله الصالحین، یادگرفتند.

بر زبان آوردن / بر زبان راندن
نمونه:
علی باقری کنی درباره ی واپسین چند و چون ( وضعیت ) �گفتگوهای وین� با بر زبان آوردن ( بیان ) اینکه دیدگاه های ( مواضع ) دو سو ( طرف ) از هم دورند ( با هم فاصله دارد ) و در جُستارهای گوناگون ( موضوعات مختلف ) این دوری ( فاصله ) کم و بیش ( متفاوت ) است، افزود . . .
...
[مشاهده متن کامل]

گفتن
بجای �اظهار داشتن� و �بیان داشتن� می توان از �گفتن� سود برد.
برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_78. html
بیانات بطور کلی دو نوع می باشند ؛ یکی منطقی و دیگری غیر منطقی. به عنوان مثال محتوای کتب دینی از نوع دوم می باشند و محتوای کتب علمی از نوع اول.
پیش کش
اگر" به بیان دیگر "باشه معنیش فرق میکنه
بیان یعنی سخن گفتن و. . .
"به بیان دیگر" به عنوان دیگر یا به گفته دیگر معنی میده
با درود به پارسی دوستان گرانسنگ:
به دهخدا و معین بنگرید:
بیان
بیان . [ ب َ ] ( اِخ ) ابن سمعان تمیمی . وی اول به الوهیت حضرت علی علیه السلام و ائمه و اولادش و سپس به الوهیت خود قائل شد و در نتیجه فرقه ٔ بیانیه را بوجود آورد. ( از لباب الانساب ) ( از لباب الالباب ) . رجوع به بیانیه شود.
...
[مشاهده متن کامل]

x
بیان . [ ب َ] ( اِ ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. ( آنندراج ) . قسمی از ببر. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ببر بیان شود.
بیان . [ ب َ ] ( ع مص ) پیدا و آشکار شدن . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . پیدا شدن . ( ترجمان القرآن ) . اتضاح . ( اقرب الموارد ) : بانه بیاناً؛ آشکار کرد آنرا. ( ناظم الاطباء ) .
◄ سخن پیدا و گشاده گفتن .
◄ پیدا و ظاهر کردن چیزی . ( آنندراج ) ( غیاث ) . پیدا کردن . ( ترجمان القرآن ) .
◄ افزون آمدن در فضل ( لازم و متعدی ) . ( ناظم الاطباء ) .
بیان . [ ب َ ] ( ع اِ ) فصاحت و زبان آوری . ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) . فصاحت . ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) . حدیث : ان من البیان لسحرا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
ازیرا حکیم است وصنع است و حکمت
مگو این سخن جز مر اهل بیان را.
ناصرخسرو.
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر.
ناصرخسرو.
و هرکس در میدان بیان بر اندازه ٔ مجال خویش قدمی گذارده . ( کلیله ودمنه ) .
ره سوی یقین ندارد این حکم
هرچند ره بیان ببینم .
خاقانی .
غایت و آیت شناس نامزد حضرتش
غایت نصر از غزا آیت وحی از بیان .
خاقانی .
دزد این درهاست از عقد سخن
هرکه درهای بیان خواهد گشاد.
خاقانی .
لیک کسی راز چنان جوهری
هیچ نه شرح و نه بیان دیده ام .
عطار.
موشکافان صحابه جمله شان
خیره گشتندی در آن وعظ و بیان .
مولوی .
◄ سخن و گفتار :
در بیانم آب و در فکر آتش است
آبی از آتش مطرز کس ندید.
خاقانی .
بیانی که نغز است فرزانه داند
کمانی که سخت است بازو شناسد.
خاقانی .
دزد بیان من بود هر که سخنوری کند
شاه سخنوران منم شاه ستای راستین .
خاقانی .
در بیانت یتیمه ٔ فضلا
در بنانت ولیمه ٔ افضال .
( سندبادنامه ص ٧ ) .
فنون فضل ترا غایتی و حدی نیست
که نفس ناطقه را قوت بیان ماند.
سعدی .
◄ شرح . تفصیل . تقریر : بیان مناجات ایشان در قرآن مجید بر این نسق دارد. یا ویلنا من بعثنا . ( کلیله و دمنه ) . و آنگاه به انواع بلا مبتلی گردد که بیان آن ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ) . که ولید و سحبان از بیان آن عاجز و قاصر. ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ ١ ص ٤٤٨ ) .
جان و نان داری و عمر جاودان
سایر نعمت که ناید در بیان .
مولوی .
در بیان این شنو یکداستان
تا بدانی اعتقاد راستان .
مولوی .
آنچه خواهم کرد با نصرانیان
آن نمی آید کنون اندر بیان .
مولوی .
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیانست چه محتاج بیانم .
سعدی .
دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونه ٔ زردش دلیل ناله ٔ زارش گواست .
سعدی .
♦ بیان التبدیل ؛ نسخ و رفع حکم شرعی است بدلیل شرعی متأخر. ( از تعریفات ) . بیان آنچه در آن خفا باشد، بخاطر مجمل یا مشترک یا خفی بودن لفظچون ، اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة . ( تعریفات ) .
♦ بیان التقریر ؛ تأکید کلام بآنچه رفع احتمال مجاز و تخصیص کند. ( تعریفات ) .
◄ علم بیان ، علمی است که بحث میشود در آن از چگونگی ادا کردن معنی واحد به عبارات مختلفه مثلاً دربیان شجاعت زید یکبار گفته میشود �زید کالاسد فی الشجاعه � بار دیگر �زید شجاع � سوم بار �زید کالاسد� چهارم بار �زید اسد� پنجم بار �رایت اسداً غفی الحمام � ششم بار �زید یحطم الفرسان � هفتم بار �زید یفترس اقرانه � و شک نیست آنکه دلالت این عبارات بر این معنی مختلف است بوضوح و خفا همچنانکه متفاوت است در مبالغه . ( از هنجار گفتار تألیف نصراﷲ تقوی ص ١٤٢ ) . مجموع قواعدی که نشان می دهد چگونه میتوان از معنی واحدی بالفاظمختلف تعبیر کرد و مباحث آن شامل حقیقت ، مجاز، تشبیه ، استعاره ، کنایه است رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود.
◄ ( اِ مص ) شرح دادگی .
◄ هویدایی .
◄ ظاهرکردگی .
◄ تعبیر و تأویل .
◄ تقریر و تعریف .
◄ توصیف .
◄ اثبات .
◄ اظهار و اقرار. ( ناظم الاطباء ) .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بیان
( بَ ) [ ع . ] 1 - ( مص ل . ) پیدا شدن ، آشکار شدن . 2 - ( اِمص . ) شرح ، توضیح . 3 - زبان آوری ، فصاحت . 4 - ( اِ. ) علمی است که آوردن یک معنی به طرق گوناگون را می آموزد.
با این همه این واژه5 بار در آیات قرآن نیز آمده است ( دوستداران به قرآن بازگردند )
پس نمی توان این واژه را در بنیاد پارسی دانست.
گرچه بنده با کنکاش در چند واژه نامه عربی و بررسی آن ها به این واژه و معرب بودن آن برنخوردم. شاید جستار دوستان در برخی واژگانی باشد که از مردمان آشور یا . . . به زبان عربی وارد و از عربی به پارسی راه یافته باشد که در این باره باید گفت باز پارسی نخواهند بود.
بنده این واژه را عربی میدانم. و برای ان برابرهای زیر در دسترس هستند:
بیان: گفتار،
بیان کردن: برشمردن، بازگو کردن،
بیانگر: روشنگر،
( کزازی )
فرنود ( به فرنود در دهخدابرگردید )
بازنمود ( دربرابر توضیح، شرح )

در زبان لری بختیاری بیان همان نام
پیان ، به معنی مرد ، مردان است
Pean. bian
با آمدن اعراب به خوزستان
و ساکن شدن آنها در شهرهای خوزستان
آنها وارد شهر های بختیاری نشین پیان
، دورک، اوپاتون شدند
...
[مشاهده متن کامل]

چون در عربی حرف پ وجود ندارد
نام پیان، را بیان تلفظ کردند
نام بیان به معمره تغییر کرد
و اکنون نام آن شهر خرمشهر است
و امروزه اعراب نام بیان را بر روی پسران
خود می گذارند
نام شهر دورک محل سکونت طوایفی
از ایل دور کی به شهر دورق تغییر کرد
و بعد به نام فلاحیه
تغییر کرد
و اکنون نام آن شهر شادگان است
Dovrak. Dovraq
نام اوپاتون*اوپاتان* نام قلعه ای کوچک در کنار
اروندرود بود که تبدیل به شهر شد
و با آمدن اعراب به عبادان
تغییر کرد و امروز آن را آبادان می گویند
Av pa tovn
معنی اوپاتون به زبان لری بختیاری
او::آب
پا::پائیدن. پاسبانی
تون::شما. وظیفه شماست.
اوپاتان ::پاسبانی از آب وظیفه شماست
او::آب. اروندرود
هم اکنون منطقه ای با نام پیان در شهرستان ایذه وجود دارد
رود بهمنشیر از نام دو ایل بهمنی *بهمئی *و ایل شیرعالی*اردشیرعالی* از ایلات
ایل بزرگ بختیاروند ( بهداروند )
گرفته شده
امروزه این دو ایل در شرق و جنوب شرق خوزستان و کهگیلویه سکونت
دارند
بهمنشیر::بهمن اردشیر
نام اروندرود از نام ایل بهداروند گرفته
شده است
اروندشاه پدر لهراسب کیانی *لراسب*
نیای قوم لر است
چگونگی تغییر اسم ایل بختیاروند
بهد::بهت، بخت
بهداروند، بهتاروند. بختاروند
بختاروند ::بختیاروند، بختیاری
و اعراب آن را مختاری تلفظ می کنند
طایفه کی لر*کلهر* بختیاری ساکن در باغملک
. مسجدسلیمان. شوشتر. لالی

این اسم کوردیه به معنی صبح زود. سپیده دم
این واژه عربی نیست و پهلوی است که byãn گفته می شده و به معنی درخشش، تابش، آشکاری، نمایانی بوده و به زبان عربی راه یافته است
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس