بی چیز

/biCiz/

    poor
    indigent
    beggar
    bust
    impecunious
    necessitous
    necessity
    need
    destitute

فارسی به انگلیسی

بی چیز شدن
bust

بی چیز کردن
beggar, bust, pauperize

پیشنهاد کاربران

باد هوا خورده، باد هوا خوردن
بی خر و بار. [ خ َ رُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بی چیز. فقیر. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تهی مایه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) بی مایه . فقیر. بی چیز. محروم :
ترنم سرای تهی مایگان
پیام آور دیگ همسایگان .
نظامی .
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا

بپرس