بی هوش

/bihuS/

    witless
    insensible
    senseless
    unconscious
    cold
    slow - witted
    dull

مترادف ها

unwitting (صفت)
بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع

inconscient (صفت)
بی خبر، بی روح، بی خرد، بی هوش، غیر اگاه، ناخود اگاه

unintelligent (صفت)
کودن، بی هوش، بی استعداد

witless (صفت)
بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم

comatose (صفت)
اغماء، بی هوش، بیهش

unmeaning (صفت)
پوچ، بی معنی، چرند، احمق، بی هوش، نامفهوم، بی عقل، بی اهمیت، کم عمق

پیشنهاد کاربران

معنی کلمه بیهوش درجدول زندگی شرقی میشود. ( شمند )
معنی کلمه بیهوش درجدول زندگی شرقی شماره 347 ( شمند ) است.
بیهوشی در جدول
شمند هم میشود
Out cold
بیهوشیدن.
بیهوشاندن کسی/چیزی.
بیهوش به کسی می گویند که به خواب عمیقی رفته
فرق بیهوشی با خواب این است که فردی که به خواب رفته را می توان هوشیار کرد اما فرد بیهوش را نه.

بی حال شدن
استعاره است ( به فردی که به خواب رفته ) است
یعنی شخصی که از خود بیخود شده است ودر این جهان نیست. از حال رفتن

بپرس