سیری، بی نیازی
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
فلان چیز / کس را چه حاجت به فلان چیز / کس
ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟
حافظ
ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستَغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟
حافظ
دارندگی. [ رَ دَ / دِ ] ( حامص ) بی نیازی. || تملک. || نگهداری و سرپرستی :
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی.
فردوسی.
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی.
فردوسی.
از چیز کسان بی نیاز بودن ؛ چشم به مال غیر نداشتن. از مال غیر بی نیاز بودن :
ز چیز کسان بی نیازیم نیز
که دشمن شود دوست از بهر چیز.
فردوسی.
ز چیز کسان بی نیازیم نیز
که دشمن شود دوست از بهر چیز.
فردوسی.