بی نظیر

/binazir/

    unparalleled
    incomparable
    inimitable
    matchless
    nonpareil
    peerless
    rare
    singular
    unequaled
    unequalled
    unique
    unprecedented
    unrivaled
    unrivalled

مترادف ها

unique (صفت)
یکتا، بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، یگانه، منحصر به فرد، بی تا

inapproachable (صفت)
نزدیک نشدنی، بی مانند، بی نظیر، بدون دسترسی

unparalleled (صفت)
بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، غیر موازی

unprecedented (صفت)
بی مانند، بی نظیر، جدید، بی سابقه

inimitable (صفت)
بی مانند، بی نظیر، بی رقیب، غیر قابل تقلید

incomparable (صفت)
لطیف، بی مانند، بی نظیر، غیر قابل مقایسه، غیر قابل قیاس، بی همتا، بی رقیب

unrivaled (صفت)
عالی، بی نظیر، بی همتا، بی رقیب، بی تا

unbeatable (صفت)
بی نظیر، بی همتا، شکست ناپذیر، مغلوب نشدنی، باخت ناپذیر

nonpareil (صفت)
بی نظیر، بی همتا

unexampled (صفت)
بی مانند، بی نظیر، بی همتا، فرد، بی سابقه

پیشنهاد کاربران

عدیم المثل. [ ع َ مُل ْ م ِ ] ( ع ص مرکب ) بی نظیر. بی مانند. عدیم المثال. عدیم النظیر :
به باب ظلم شدم در جهان عدیم المثل
شدم عدیم من و ظلم من نگشت عدیم.
سوزنی.
حکیم بود ز اقران خود عدیم المثل
چو مثل خویش ز اقران خویش گشت عدیم.
سوزنی.
فقیدالمثل ؛ بی مثل وعدیم النظیر. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
بی شبیه بی تا و در عربی، چیز تاق و فرد هم بی نظیر میگویند ولی این واژه برای ذات اقدس الهی جلت عظمته کار برد ندارد بی همتا کاربرد دارد ولی بی نظیر کار برد ندارد فکر کنم به خاطر آن است که عرب تا کنون نتوانسته اندحضرت حق را درک نمایند و ببیند لذا چون هریک یک بتی در زیر ردای خود داشتند بهترین فلسفه خدا شناسی را حاجملا هادی اسرار سبزواری در منظومه عبی خودکه می فرماید. . . . . . یامن هو لفرط نوره. . . . . الباطن و الظاهرو ظهوره به خاطر همینکه با سوادترینهای حوزه الباطن و الظاهرو ظهوره را طهوره میخواندنداز سفر که برگشت شرح منظومه را نوشت و باز هم ثقیل و سنگین و سخت بودمرحوم آیت الله مطهری شرحی بر شرح منظومه نوشت معنی بیت عربی=یعنی تو مخفی و ناپیدا نیستی اگر کسی تو را نمی. بیند به خاطر نور زیاد توست که نمیتوان بنور زیادنگاه کرد. وآمانوئل کانت هم همین فلسفه را رقم زده که دید چشم ما محدود است و لذا این غزل سروده اینجانب
...
[مشاهده متن کامل]

زچه رو کنم ارنی همی، همه جازپرده عیان تویی
بدل سیاهِ ظلمتِ شب، مه و مهر روشنِ جان توئی
چرا کنم اَرَنی من، تو که ز پرده عیانی،
کجا بدیده خفاش، فروغ چهره فشانی،
سکندری به جهان، میکنند بسی ز آب حیات
هرآنکسی که در ظلمات دیده طلعتِ هیِّجانی
چوعمر خضرو الیاس بما نمی بخشند
زآب نوشِ چشمه حیوان، کجا دلی تو برانی
فغان زمطلع خورشید ، که چشم قادر نیست،
فغان ازآن خد خلوت، که سِرِّ کائنات جهانی،
فکنده ای بچمن غلغله، زشاخ سوسن و نسرین؟
حذر که آتش سـودا، بشاخ نسترن نپرانی، ؟
به مهرآشیان شرار فکنی، بسی چنین زحنجر بلبل،
بشاخ گل و شاخه گل، نشاندی عندلیب سرو چمانی،
مصیب مسکن مهرآشیان

unprecedented
شگرف
بی شبیه. [ ش َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی �فارسی � شبیه �عربی � ) بی همتا. بی نظیر. بی مانند :
میر ابوالفضل کز فتوت و فضل
در جهان بی شبیه و بی همتاست.
فرخی.
و رجوع به شبیه شود.
beyond/without compare
بی همتا و بی نظیر = نا همتا
بی چون. ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه. ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) . ، بیچون. ( اِخ ) نامی از نام های حق سبحانه و تعالی. ( آنندراج ) . خدای تعالی. ( فرهنگ فارسی معین ) . آنکه از وی تفسیر نتوان کرد و نعتش نتوان نمود. ( ناظم الاطباء ) : حضرت بیچون. قادر بی چون ؛ خدای تبارک و تعالی. خدای تعالی. نامی از نامهای خدای تعالی :
...
[مشاهده متن کامل]

زنده به آن زندگان که چنین گفت
ایزد سبحان بی چگونه و بی چون.
ناصرخسرو.
ملک العرش بی چون جواب داد که یا محمد اگر تو نبودی یوسف را نیافریدمی. ( قصص الانبیاء ص 61 ) . . . سرای باقی هفتاد و چندان بتو رسد و بدیدار بیچون مشرف گردی. ( قصص الانبیاء ص 157 ) .
نگار ایزد بیچونی ای نگاررهی
زهی نگارنگار و زهی نگار گری.
سوزنی.
عمری که میرود همه حال جهد کنی
تا در رضای خالق بیچون بسر بری.
سعدی.
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بیچون سبحان رسید.
سعدی.
ارادت بیچون یکی را از تخت شاهی فرود آرد و دیگری را در شکم ماهی نکو دارد. ( گلستان ) .
سپاس از خداوند بی مثل و بیچون
که با طالع سعد و با بخت میمون.
؟

نیست همتا. [ هََ ] ( ص مرکب ) بی مانند. بی تا. بی نظیر. یگانه : جالینوس که وی بزرگتر حکمای عصر خویش بود چنانکه نیست همتاتر آمد در علم طب . ( تاریخ بیهقی ص 99 ) . مردمان چنان دانند که میان من و آن مهتر نیست همتا ناخوش است . ( تاریخ بیهقی از فرهنگ فارسی معین ) .
بی چون . ( ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. ( آنندراج ) . بی مثال و بی نظیر و بی شبیه . ( ناظم الاطباء ) . بی مانند و بی نظیر. ( فرهنگ فارسی معین ) .
being without example
بی مانند
منحصر به فرد
یکه
بی عدیل
بهترین
بی مانند
کسی که نظیر او نیست
عالی ترین
بهترین
شخصی که حسودانی زیاد دارد از شدت بی همتایی
مانند او کس ندیده

بی نظیر : یکتا ، بی مانند ، تک ، کمیاب
توضیح : کلمه ای است که برای جملات تعجبی و هیجانی استفاده می شود .
***
مثال : وای چه اهنگ بی نظیری !!
مثال : چه فرش بی نظیری !!
بی همتا
بی نظیر
مترادف :بی مثل ، یکتا ، بهترین چیزی که مدلی از آن نیست و . . .
متضاد : چیزی بسیار زیاد ، چیزی که از آن در جهان زیاد است .
رای دادن فراموش نشود .
ناهمتا، بی رقیب، بی مانند، بی همال، بی همتا، بی مثل، بی مثال، بی همانند، عدیم النظیر، فرد، فرید، تک، تک تاز، رقابت ناپذیر
همه یه دنیا به امید دیدن رخش ماندند اخرهم نه کسی دیدو نه نه عاشق شد
یوتا
پارسی آن به چشم نیامده است
دیده ای مثل او ندیده است
نظر کسی بر او نیفتاده است
بی مانندنیست ولی تا کنون نظر کسی بر او نیفتاده تا کنون مثل او دیده نشده بنظر نیامده است
نایاب. کمیاب

بیتا
یریم
یکتا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس