نابخردی، بی احتیاطی، بی تدبیری، بی مبالاتی
بی مبالاتی
/bimobAlAti/
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
بی قانونی. بی اخلاقی. بی ارزشی. بی ارجی. بی مرجی. بی هنری. بی سنجش.
بی دانشی. بی خردی. بی اندیشه. بی آیینی:بی مبالاتی.
بی آیین. بی اندیشه. بیخردانه. بی دانش. بی سنجش. بی هنر. بی مرج.
بی ارج. بی قانون. بی اخلاق. بی ارزش.
بی قانون:بی مبالات.
بی دانشی. بی خردی. بی اندیشه. بی آیینی:بی مبالاتی.
بی آیین. بی اندیشه. بیخردانه. بی دانش. بی سنجش. بی هنر. بی مرج.
بی ارج. بی قانون. بی اخلاق. بی ارزش.
بی قانون:بی مبالات.
" سر به هوایی. خودسرانگی. خودسری.
خودسرانه. خودوارگی":بی مبالاتی.
خودسرانه. خودوارگی":بی مبالاتی.
" بی فرهنگی. نادیده انگاری ":بی مبالاتی.
بی اعتنایی
� بی مبالاتی� ترک عملی است که یک شخص متعارف در شرایط مشابه با نظر به نتایج کار، مرتکب میشد.
بَالَی: ( بَالَی، یُبالِی، مُبَالاةً ) توجه کرد، اهمیت داد، اعتنا کرد.
لا یُبالِی: او اهمیتی نمی دهد.
بالَی بِ: او فکر کرد به.
بَالِی : کلمة أصلها الفعل ( بَالَی ) فی صیغة الأمر منسوب لضمیر المفرد المؤنث.
... [مشاهده متن کامل]
وَ أَسْقَطْتَنی مِنْ عَیْنِکَ فَمَا بَالَیْتُ ( فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی )
و مرا از چشمت انداختی، اهمیت ندادم.
می گویند فلانی بی مبالات است یعنی بی توجه، بی دقت، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگار، لاابالی و لاقید است و بی مبالاتی یعنی بی پروایی، بی ملاحظگی، بی توجهی، بی دقتی، سهل انگاری، لاابالیگری، لاقیدی.
لا یُبالِی: او اهمیتی نمی دهد.
بالَی بِ: او فکر کرد به.
بَالِی : کلمة أصلها الفعل ( بَالَی ) فی صیغة الأمر منسوب لضمیر المفرد المؤنث.
... [مشاهده متن کامل]
وَ أَسْقَطْتَنی مِنْ عَیْنِکَ فَمَا بَالَیْتُ ( فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی )
و مرا از چشمت انداختی، اهمیت ندادم.
می گویند فلانی بی مبالات است یعنی بی توجه، بی دقت، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگار، لاابالی و لاقید است و بی مبالاتی یعنی بی پروایی، بی ملاحظگی، بی توجهی، بی دقتی، سهل انگاری، لاابالیگری، لاقیدی.
بی مبالاتی یعنی مرتکب عملی که باید انجام می داده را انجام ندهد.
بی توجهی، بی دقتی، سهل انگاری