fret, fuss, to be uneasy
بی قراری
/biqarAri/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
ناارامی، بی قراری
اشفتگی، اشوب، اضطراب، ناارامی، بی قراری، بی تابی
اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، دلواپسی، بی قراری
بی قراری، بخودپیچی، لول خوری
ناراحتی، بی قراری، احساس مرض
بی قراری، بی ثباتی، تغییر پذیری، تلون
بی قراری، احساس ملالت و کسالت
بی قراری
پیشنهاد کاربران
در سنگسری
دَل نٮـخاری : بی قراری ، بی تابی
دَل نٮـخاری : بی قراری ، بی تابی
تپ مترادف بی قراری است و از کلمه تپش گرفته شده است
دیر دیراش می شود در گویش مشهدی
دختر دیردیراش می شود ازدواج کنه=دختر با بی قراری انتظار می کشد ازدواج کنه
بچه ها دیر دیراشون می شود مدرسه تمام شود
بچه ها بی قرار تمام شدن مدرسه هستند
به هم بگرد دیر شد نه به اون موقع که دیر دیرات می شد بریم نه به حالا
... [مشاهده متن کامل]
عجله کن دیر شد نه به اون موقع که بی قرار رفتن بودی نه به حالا
دختر دیردیراش می شود ازدواج کنه=دختر با بی قراری انتظار می کشد ازدواج کنه
بچه ها دیر دیراشون می شود مدرسه تمام شود
بچه ها بی قرار تمام شدن مدرسه هستند
به هم بگرد دیر شد نه به اون موقع که دیر دیرات می شد بریم نه به حالا
... [مشاهده متن کامل]
عجله کن دیر شد نه به اون موقع که بی قرار رفتن بودی نه به حالا
تپ
جزع
ناآرامی