بی قراری

/biqarAri/

    uneasiness
    impatience
    instability
    fidget
    flush
    fussiness
    inquietude
    itch
    restiveness
    restlessness
    unrest
    writhe
    restiveness

فارسی به انگلیسی

بی قراری کردن
fret, fuss, to be uneasy

مترادف ها

disquiet (اسم)
ناارامی، بی قراری

unrest (اسم)
اشفتگی، اشوب، اضطراب، ناارامی، بی قراری، بی تابی

worry (اسم)
اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی

disquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری

inquietude (اسم)
اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، دلواپسی، بی قراری

fidget (اسم)
بی قراری، بخودپیچی، لول خوری

malaise (اسم)
ناراحتی، بی قراری، احساس مرض

mutability (اسم)
بی قراری، بی ثباتی، تغییر پذیری، تلون

dysphoria (اسم)
بی قراری، احساس ملالت و کسالت

fidgetiness (اسم)
بی قراری

پیشنهاد کاربران

در سنگسری
دَل نٮـخاری : بی قراری ، بی تابی
تپ مترادف بی قراری است و از کلمه تپش گرفته شده است
دیر دیراش می شود در گویش مشهدی
دختر دیردیراش می شود ازدواج کنه=دختر با بی قراری انتظار می کشد ازدواج کنه
بچه ها دیر دیراشون می شود مدرسه تمام شود
بچه ها بی قرار تمام شدن مدرسه هستند
به هم بگرد دیر شد نه به اون موقع که دیر دیرات می شد بریم نه به حالا
...
[مشاهده متن کامل]

عجله کن دیر شد نه به اون موقع که بی قرار رفتن بودی نه به حالا

تپ
impatience
جزع
ناآرامی

بپرس