بی شمار

/biSomAr/

    innumerable
    incalculable
    indefinite
    lakh
    legion
    multitudinous
    numberless
    uncountable
    uncounted
    unnumbered
    untold
    umpteen
    infinite
    innumerable
    countiess

مترادف ها

numerous (صفت)
فراوان، بسیار، بزرگ، بی شمار، زیاد، متعدد، کثیر، پرجمعیت

astronomic (صفت)
نجومی، وابسته به علم هیئت، بی شمار

astronomical (صفت)
نجومی، وابسته به علم هیئت، بی شمار

countless (صفت)
بی شمار، ناشمرده

myriad (صفت)
بی شمار

innumerable (صفت)
بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، غیر قابل شمارش

multitudinous (صفت)
انبوه، بی شمار، متعدد، کثیر

uncounted (صفت)
بی شمار، غیر قابل شمارش، محسوب نشده، نشمرده، شمرده نشده

populous (صفت)
پر، بی شمار، زیاد، پرجمعیت، کثیرالجمعیت

incomputable (صفت)
بی شمار، بی حساب، غیر قابل محاسبه

umpteenth (صفت)
وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به

umpteen (صفت)
فراوان، وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به

measureless (صفت)
بی شمار

unnumbered (صفت)
بی شمار، شماره گذاری نشده

پیشنهاد کاربران

بی مَر
بی شمر. [ ش ُ م َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی شمر ) مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه :
گر او بی شمر سالیان بشمرد
بدشمن رسد تخت کو بگذرد.
فردوسی.
تو گفتی که ابری برآمد شگرف
بر آن بی شمر ژاله بارید و برف.
...
[مشاهده متن کامل]

اسدی.
نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد.
ناصرخسرو.

نامعدود. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی حساب . بی شمار. ناشمار. بیکران . بی قیاس . بی اندازه . بسیار. || ناشمرده . ( ناظم الاطباء ) . شمرده ناشده : من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرندخلق آفاق ، بماند طرفی نامعدود. سعدی .
ناپیدا کناره. [ پ َ / پ ِ ک ِ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) ناپیداکرانه. بی پایان. غیرمحدود :
در این دریای ناپیدا کناره
که غیر از غرق گشتن نیست چاره.
وحشی.
ناپیداکرانه. [ پ َ / پ ِ ک َ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) چیزی که حدود آن غیرمرئی باشد. بی پایان. غیرمحدود. ( ناظم الاطباء ) . بی انتها. که ساحل و کرانه اش پیدا نیست :
...
[مشاهده متن کامل]

بده کشتی می تا خوش برآیم
از این دریای ناپیدا کرانه.
حافظ.

متعدد
نهمار
- از اندازه بیش ؛ بیش از اندازه. بحد افراط. بیشمار :
پشوتن بفرمود کامد به پیش
ورا پندها داد از اندازه بیش.
فردوسی.
- از اندازه بیرون ؛ بسیار. بیشتر. ( مؤید الفضلاء ) . بیش از اندازه. بحد افراط. فراوان :
بگشتند از اندازه بیرون بجنگ
زبس کوفتن گشت پیکار تنگ.
فردوسی.
از حد و اندازه بیرون تکلف بر دست گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) .
بی اندازه ؛ فراوان. بسیار. ( فرهنگ فارسی معین ذیل بی اندازه ) . بی حد. بی شمار. بی قیاس :
بی اندازه لشکر شدند انجمن
ز چاچ و ز چین و ز ترک و ختن.
فردوسی.
بی اندازه بردند چیزی که خواست
چو شد ساخته کار و اندیشه راست.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
لشکر بی اندازه جمع شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294 ) . صدقات و قربانی روان شد بی اندازه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ) . ملوک روزگار. . . با یکدیگر. . . عهد کنند و تکلفهای بی اندازه و عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند. ( تاریخ بیهقی ) . شیروان بیامد. . . با بسیار هدایا و نثارهای بی اندازه. ( تاریخ بیهقی ) . نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد. ( گلستان ) .
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.

بغایت
فراوان، زیاد
بی مر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس