بی شرم

/biSarm/

    shameless
    impudent
    baldfaced
    barefaced
    brazen
    rude
    shabby
    unblushing

مترادف ها

audacious (صفت)
بی پروا، متهور، بی باک، بی شرم

brassy (صفت)
بدل، بی شرم، پر رو، بی تدبیر، برنگ برنج، برنج مانند

brash (صفت)
گستاخ، متهور، بی شرم، عجول و بی پروا، بی حیا

brazen (صفت)
بی باک، بی شرم، برنجی

shameless (صفت)
بی شرم، بی حیا، عاری از شرم

unabashed (صفت)
گستاخ، بی شرم

immodest (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم، پر رو، بی عفت، نا نجیب، مستهجن

barefaced (صفت)
گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز

malapert (صفت)
جسور، گستاخ، بی شرم

brazen-faced (صفت)
بی شرم، پر رو، سنگ روی، عاری از شرم

پیشنهاد کاربران

هیز
گستاخ روی . [ گ ُ ] ( ص مرکب ) کنایه از بی شرم و بی حیا. ( آنندراج ) . رجوع به گستاخ رو و گستاخ رویی شود.
کون دریده. [ دَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) کسی که کونش را به مباشرت پاره کرده باشند. پاره کون. ( فرهنگ فارسی معین ) . کون پاره :
سخنش سربرهنه همچو تنش
معنیش کون دریده همچو زنش.
سنائی ( حدیقه از فرهنگ فارسی معین ) .
رجوع به کون پاره شود. || کنایه از بی حیا. بی شرم. ( فرهنگ فارسی معین ) .
پاچه ورمالیده
شخص گستاخ / بی حیا
مثال:
این مرتیکه از اون پاچه ورمالیده های بخوبریده است من سعی می کنم هرچهزودتر باشپرتت را بگیرم. آن وقت می خواستم. . .
( حاجی آقا – صادق هدایت )
چشم دریده. [ چ َ / چ ِ دَ دَ/ دِ ] ( ن مف مرکب ) کنایه از بی شرم و بی حیا باشد. ( برهان ) . چشم شوخ و شوخ چشم و بی حیا. ( آنندراج ) . بی حیا وگستاخ و بی شرم و بی ادب. ( ناظم الاطباء ) :
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد.
حافظ ( از آنندراج ) .
لور
شنگ

بپرس