بی سواد / bisavAd / مترادف بی سواد: امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه متضاد بی سواد: باسواد، ملا، دانا، فهیم برابر پارسی: بی دانش
Mike was not only illiterate, he was very literate : مایک نه تنها بی سواد نبوده، سواد خیلی بالایی داشته.
اندک مایه. [ اَ دَ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کم مایه. کم بضاعت. || نادان. بی سواد. || ( ق مرکب ) اندکی. کمی. ( فرهنگ فارسی معین ) . اندک. کم : چون شنید که امیر سبکتگین سوی هرات رفت و با امیر محمود اندک مایه مردم است طمع افتادش [ بوعلی سیمجور ] که باز نشابور بگیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 ) . حسنک پیدا آمد بی بند، جبه ای داشت حبری رنگ. . . موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده ، اندک مایه پیدا می بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180 ) . پس از وزارت خواجه احمد عبدالصمد اندک مایه روزگار بزیست و گذشته شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335 ) . یکی آنکه با این قوم صحبت و ممالحت بوده است اندک مایه از آن بازنمایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245 ) . ... [مشاهده متن کامل]
انوشروان جواب داد کی بسیار هیزم را اندک مایه آتش تمام بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 95 ) . اما در این کتاب اندک مایه ای ازاصول آن گفته آید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 88 ) . هرمزرا بگرفت بعد ما که اندک مایه روزگار پادشاهی کرده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 83 ) . چهارم ( از شمشیرهای مشطب یمانی ) آنکه ساده باشد و اندک مایه اثرجو ( یعنی شطبه ) دارد. ( نوروزنامه ) . هرچند برزیگان را که بیافت بفرمود کشتن و تخم ایشان اندک مایه بود. ( مجمل التواریخ والقصص ) . الا تا نشنوی مدح سخنگوی که اندک مایه نفعی از تو دارد که گر روزی مرادش برنیاری دوصد چندان عیوبت برشمارد. سعدی. گر مرا عشقت بسختی کشت مهلت اینقدر کاش اندک مایه نرمی در خطابت دیدمی.
یقنلی ، یقنلی بقال لهجه و گویش تهرانی آدم عامی و بی سواد:یقین علی