مقطوع روزی . [ م َ ] ( ص مرکب ) بی روزی . آن که رزق وی بریده باشد. آن که وجه معاش وی قطع شده باشد : بخواه و مدار از کس ای خواجه باک که مقطوع روزی بود شرمناک . سعدی .
درویش، بدبخت. فقیر
بی روزی:بی نصیب و محروم از قسمت ، مجازاً ، مفلس و محتاج
( ( هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 20 )
( ( هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 20 )
بی نوا و درویش 🧟♀️🧟♀️
بی بهره