زشت، ناشی، بی لطافت، بی دست و پا، غیر استادانه، خامکار، سرهم بند، غیر ماهر
shiftless(صفت)
بی دست و پا، بی وسیله، بی چاره
maladroit(صفت)
زشت، ناهنجار، ناشی، بی دست و پا، بی مهارت
پیشنهاد کاربران
بی دست و پا ؛ فاقد دست و پا. شل و چلاق. که گرفتن و راه رفتن نتواند : گرت نهی منکر برآید ز دست نباید چو بی دست و پایان نشست. سعدی. - || کنایه از عاجز. زبون. ناتوان. - پاداش دست ؛ دست مزد : فروتن کند گردن خویش پست ببخشد نه از بهر پاداش دست. فردوسی.