overreact
بی خود
/bixod/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
ناروا، بی جهت، بی خود
سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا
رایگان، مفت، بلاعوض، بیخود
پیشنهاد کاربران
دشمنان قرآن را زیاد نیستند بلکه مسلمانان بی خود وجاهل زیادند.
ازخیره ؛ بیهوده. بیخودی. بی علتی :
خنده هرزه مایه جهل است
مرد بیهوده خند نااهل است
هان و هان تا نخندی از خیره
که بسی خنده دل کند تیره.
سنائی.
بخیره ؛ برخیره. بی علت. بی جهت. بی سبب :
... [مشاهده متن کامل]
تو جان از پی پادشاهی مده
تنت را بخیره تباهی مده.
فردوسی.
سیاوش نگشتی بخیره تباه
ولیکن چنین گشت خورشید و ماه.
فردوسی.
چند دهی وعده دروغ همی چند
چند فروشی بخیره با من سروا.
اورمزدی.
ور چه از مردمان بآزارند
مردمانرا بخیره نازارند.
ناصرخسرو.
به پیش هجو من ای کور پایدار نه ای
مرا بخیره بیک دستگونه برمگرای.
سوزنی.
ای تشنه بخیره چند پویی
این ره که تو میروی سرابست.
سعدی.
دلم وصال تو می جست و عقل می گفتش
بخیره کشتی برخشک تا به کی رانی.
ابن یمین.
برخیره ؛ بی علت. بی سبب. بیهوده. بیخود. بی جهت : و دیوارآن ببلندی چنان بود که هیچ مخلوق آنجا برنتوانست رفتن پس موسی متحیر شد آنجا با آن سپاه درماندند و ندانستند که چه کنند. . . پس موسی خویش را گفت چه حیلت سازیم که برخیره بازنتوانیم گشتن منادی فرمود و گفت کیست از شما که بر آن دیوار برتواند رفتن. ( ترجمه تفسیر طبری بلعمی ) .
و دیگر که تنگ اندرآمد سپاه
مکن تیره برخیره این تاج و گاه.
فردوسی.
در جهان خدمت امیر من است
خدمتی کان دهد بزرگی بر
من نه بر خیره ایدر آمده ام
مر مرا بخت ره نمود ایدر.
فرخی.
سخت عجب است کار گروهی از فرزندان آدم. . . یکدیگر را ناچیز می کنند و برخیره می کشند و میخورند. ( تاریخ بیهقی ) .
ای که برخیره همی دعوی بیهوده کنی
که فلان بوده ست از یاران دیرینه و پیر.
ناصرخسرو.
این چرخ بکام من نمی گردد
برخیره سخن همی چه گردانم.
مسعودسعد.
واﷲ که چو گرگ یوسفم واﷲ
برخیره همی نهند بهتانم.
مسعودسعد.
خرده نبود بضاعت زیره
سوی کرمان بری تو برخیره.
سنائی.
خنده هرزه مایه جهل است
مرد بیهوده خند نااهل است
هان و هان تا نخندی از خیره
که بسی خنده دل کند تیره.
سنائی.
بخیره ؛ برخیره. بی علت. بی جهت. بی سبب :
... [مشاهده متن کامل]
تو جان از پی پادشاهی مده
تنت را بخیره تباهی مده.
فردوسی.
سیاوش نگشتی بخیره تباه
ولیکن چنین گشت خورشید و ماه.
فردوسی.
چند دهی وعده دروغ همی چند
چند فروشی بخیره با من سروا.
اورمزدی.
ور چه از مردمان بآزارند
مردمانرا بخیره نازارند.
ناصرخسرو.
به پیش هجو من ای کور پایدار نه ای
مرا بخیره بیک دستگونه برمگرای.
سوزنی.
ای تشنه بخیره چند پویی
این ره که تو میروی سرابست.
سعدی.
دلم وصال تو می جست و عقل می گفتش
بخیره کشتی برخشک تا به کی رانی.
ابن یمین.
برخیره ؛ بی علت. بی سبب. بیهوده. بیخود. بی جهت : و دیوارآن ببلندی چنان بود که هیچ مخلوق آنجا برنتوانست رفتن پس موسی متحیر شد آنجا با آن سپاه درماندند و ندانستند که چه کنند. . . پس موسی خویش را گفت چه حیلت سازیم که برخیره بازنتوانیم گشتن منادی فرمود و گفت کیست از شما که بر آن دیوار برتواند رفتن. ( ترجمه تفسیر طبری بلعمی ) .
و دیگر که تنگ اندرآمد سپاه
مکن تیره برخیره این تاج و گاه.
فردوسی.
در جهان خدمت امیر من است
خدمتی کان دهد بزرگی بر
من نه بر خیره ایدر آمده ام
مر مرا بخت ره نمود ایدر.
فرخی.
سخت عجب است کار گروهی از فرزندان آدم. . . یکدیگر را ناچیز می کنند و برخیره می کشند و میخورند. ( تاریخ بیهقی ) .
ای که برخیره همی دعوی بیهوده کنی
که فلان بوده ست از یاران دیرینه و پیر.
ناصرخسرو.
این چرخ بکام من نمی گردد
برخیره سخن همی چه گردانم.
مسعودسعد.
واﷲ که چو گرگ یوسفم واﷲ
برخیره همی نهند بهتانم.
مسعودسعد.
خرده نبود بضاعت زیره
سوی کرمان بری تو برخیره.
سنائی.
بیخود کردی احتمالآ یعنی اینکه در حالت مستی یا هوشیار نبودن با کسی یا چیزی ور رفتن در کل در جامعه ما در حال حاضر معنی خوبی نمیده
بلاموجب ؛ من غیرموجب. بدون جهت. بی سبب.
- بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) :
گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو
همچنین بی موجبی این دشمنیها با منت.
انوری.
- من غیرموجب ؛ بلاموجب. بدون جهت و سبب. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بلاموجب شود.
- بی موجب ؛ بی سبب و جهت. ( ناظم الاطباء ) :
گو به عم زاد از کجا برخاستت آخر بگو
همچنین بی موجبی این دشمنیها با منت.
انوری.
- من غیرموجب ؛ بلاموجب. بدون جهت و سبب. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به ترکیب بلاموجب شود.
به کسی که بیشتر از خود به دیگران هم اهمیت دهد گویند. خود ندارد، خودش را ندارد، بی خود بودن، بدون خویش بودن.
در میان قوم بختیاری که با فارسی در این کلمه یک معنی دارد. . . . اگر بحث دوستانه باشد یعنی اشتباه کردن و اگر در درگیری باشد یعنی غلط کردن
در گویش شهرستان بهاباد وقتی فردی مطلبی را می گوید تا امر گفته شده را انجام ندهد یا با ان مخالفت کندو فرد آمر از پاسخ فرد ناراحت و می خواهد اعتراضش را بیان کند ابتدا کلمه ی بیخود را بیان می کند سپس از او
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
می خواهد که آن کار گفته شده را انجام دهد یا ترک کندکه در این حالت فردی که از او انجام یا ترک کار خواسته شده سعی می کند برای مخالفتش دلیل بیاورد. کلمه ی بیخود یعنی بی جهت و بی دلیل حرف می زنید لذا باید کار خواسته شده را انجام دهید که همانطور که گفته شد فرد سعی می کند که مخاطب را متقاعد کند. مثال فرزند می گوید من نمی توانم بروم نان بگیرم. پدر می گوید بیخود باید بروی نان بگیری در این لحظه فرزند سعی می کند دلیل نرفتن را بگوید که مثلآ امروز مسابقه دارم که در این جا پدر یا متقاعد می شود یا خیر.
قزمیت ، رشقال ، مسخره