بی خبر

/bixabar/

    unaware
    ignorant
    suddenly
    without notice
    insensible
    unannounced
    oblivious
    unconscious
    uninformed
    unknowing
    unmindful
    unsuspecting
    unwitting
    [adv.] suddenly
    without (giving) notice
    unawares

مترادف ها

abrupt (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، درشت، پرتگاه دار، بی خبر

sudden (صفت)
ناگهانی، تند، غیر منتظره، بی خبر، سریع، فوری، سرزده، بی مقدمه، ناگه

unaware (صفت)
بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع

unwitting (صفت)
بی خبر، بی هوش، غیر عمدی، بی توجه، بی اطلاع

unconscious (صفت)
بی خبر، از خود بی خود، ناخود اگاه، غش کرده، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود

incognizant (صفت)
بی خبر، نا اگاه، بدون اطلاع، غیر وارد، بدون شناسایی

inconscient (صفت)
بی خبر، بی روح، بی خرد، بی هوش، غیر اگاه، ناخود اگاه

witless (صفت)
بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم

unawares (قید)
بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه

پیشنهاد کاربران

سلیم
بی خبر: بی پیام، بدون پیغام
گناهکار وخیانتکارو . . . فکر میکنه که خودش زرنگه وهیچ مصیبت به سرش نآمدو گرفتاری نصیبش
نخواهد شد!
بی خبر از اینکه از همین لحظه جُرم؛ فاجعه اتفاق افتاد وریشه اش از بیخ واصل بهشت کند
ورحمت را قطع کرد.
وتا یبوست وقت زیادی ندارد.
ناگاه
تَغَفُل:
غفلت ورزیدن
مُغافِل: کسی که در بی خبری و ناآگاهی دچار شده است.
غفلتا
در پارسی " بی ویچار "

بپرس