بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
بیحُوصِله: ١. بیتاب، نابردبار، ناشکیب، ناشکیبا ۲. شتابزده
بی تحمل
بی ظرف. [ ظَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی ظرف ) بدون ظرف خالص. بار بدون باردان. ظرف دررفته. || آنکه تحمل و گنجایش ندارد. ( ناظم الاطباء ) . کم حوصله. رجوع به ظرف شود.
بی مدارا ؛ ناشکیب. بی تحمل. با قلق و اضطراب. بی قرار. نابردبار. بی آرام :
چو رازت به شهر آشکارا شود
دل بخردت بی مدارا شود.
فردوسی.
چو زو این کژی آشکارا شود
به ناچار دل بی مدارا شود.
فردوسی.
چو رازت به شهر آشکارا شود
دل بخردت بی مدارا شود.
فردوسی.
چو زو این کژی آشکارا شود
به ناچار دل بی مدارا شود.
فردوسی.
بی حوصله ام
بی حال کسی که حوصله ندارد کسل
حوصله ندارم جواب بدم
کسی که حوصله ندارد
بی حوصله بودن
دپرس
کسل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)