تابع، بی حس، تاثر پذیر، غیر فعال، بی حال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، دستخوش عامل خارجی، مطیع و تسلیم
weak(صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه
torpid(صفت)
خوابیده، سست، بی حس، بی حال
slothful(صفت)
سست، تنبل، دیرپای، بی حال
stolid(صفت)
بی عاطفه، بی حس، فاقد احساس، بی حال، بلغمی
nonchalant(صفت)
لا ابالی، مسامحه کار، اهمال کار، بی علاقه، بی حال، سهل انگار
indifferent(صفت)
لا ابالی، لا قید، بی علاقه، بی اثر، بی حال
inactive(صفت)
سست، تنبل، بی کاره، بی اثر، بی جنبش، غیر فعال، بدون فعالیت، کساد، ناکنش ور، بی حال
languid(صفت)
ضعیف، سست، اهسته، بی حال
insensate(صفت)
بی معنی، بی عاطفه، بی حس، بی فکر، بی حال
lethargic(صفت)
سست، بی حال
lackadaisical(صفت)
بی حال، بی اشتیاق، نازدار
supine(صفت)
سست، بی حال، تاق باز
پیشنهاد کاربران
لس
مث نعش مَرحَب لهجه و گویش تهرانی بی حال و افتاده
سست تن . [س ُ ت َ ] ( ص مرکب ) بی حال . بی رمق . بی جان : تشنگی بادیه برده بلب دجله فتادسست تن مانده و از سست تنی سخت غمی . خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 928 ) .
بی بخار بی بخار به آرش دربرگیرنده ی آن ( با کمی چشم پوشی همتراز واژه ی �بی عُرضه� و نه در باره هایی سمتگیری شده چون نمونه ی زیر: سرما خورده، خوابیده و بیحال است.